کلید اسرار صفحه 1

صفحه 1

دعای پدر

جنازه آغشته به خون پیرمرد در میان جاده افتاده بود. جای چند زخم عمیق روی سینه اش دیده می شد. جوانی که بالای سر جنازه بود سراسیمه فریاد کشید:

- به دادم برسید! عمویم را کشتند!

سر و صدای او مردم قبیله را به آن سو کشاند. آن ها کنار مقتول ایستادند. هرکس چیزی می گفت. یک نفر از بین جمع گفت:

- کار قبیله همسایه ماست! آن ها با ما دشمنی دارند.

مردم خشمگین می خواستند با قبیله ی همسایه درگیر شوند که پیرمرد محاسن سفیدی جلوی آن ها را گرفت و گفت:

-آرام باشید! از کجا مطمئنید کار آن هاست؟

مردم سکوت کردند. پسرعموی مقتول گفت:

- قاتل عموی بیچاره من باید قصاص شود.

پیرمرد به صحبتش ادامه داد.

- بسیار خوب! نزد حضرت موسی می رویم. او پیامبر خداست. ما را راهنمایی می کند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه