ارزش عمر و راه هزینه آن (مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان) صفحه 198

صفحه 198

1- بحار الأنوار: 179/1، باب 1، حدیث 62؛ «قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ الشَّاخِصُ فِی طَلَبِ الْعِلْمِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ فَرِیضَهٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ وَ کَمْ مِنْ مُؤْمِنٍ یَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ فِی طَلَبِ الْعِلْمِ فَلَا یَرْجِعُ إِلَّا مَغْفُوراً.»

شکایت شاگرد امام صادق علیه السلام از فقر

جریان شاگردی را که به خانۀ عالمی رفت، ذکر کنم. که شاگرد خوب و شنویی است.

این شاگرد تنگدست شده بود، مشکل اقتصادی داشت و رنج می برد. گفت:

باید بروم و از عالم بپرسم که چه کنم تا مرا راهنمایی کند. به محضر وجود مبارک امام صادق علیه السلام، عالم و بصیر، بینا و دانا آمد و درد خویش را برای ایشان گفت: یابن رسول الله! این گونه فقر پیش آمده، زندگی من نمی چرخد، تنگدست و فقیرم، عیال وارم، به نظر شما چه کنم؟

حضرت نفرمودند: برو! دعا می کنم تا حل شود، چون دعا که در همه جا کلید حل مشکل نیست. بلکه فرمودند: در بازار مدینه مغازۀ خالی پیدا می شود؟ گفت:

شاید، یابن رسول الله! فرمود: برو مغازه ای اجاره کن که روز به روز نخواهی اجاره بدهی، افرادی با محبت هستند، مغازه را بگیر و بگو: شش ماه دیگر اجاره اش را می دهم.

گفت: هیچ چیزی برای فروش ندارم. فرمود: کوزۀ آبی درون مغازه بگذار و منتظر باش! بالاخره کسی می آید، می گوید من تشنه ام، از کوزۀ تو آبی می خورد و بالاخره سر رشته ای باز می شود.

گفت: چشم، یابن رسول الله! ما شاگردیم و شما استاد و راهنمای ما. رفت یک مغازۀ خالی گرفت و درب آن را باز کرد. کوزۀ آبی گذاشت و نشست. چند روز تا غروب هیچ کس نیامد، اما تکان نخورد. گفت: امام مرا راهنمایی کرده است، حتماً چیزی بوده، من باید باشم تا ببینم چه می شود.

روزی قافلۀ تجارتیِ بزرگی از مصر می آمد که جنس های خوب، پارچه، ظرف، ابزار، جنس های لوکس داشتند. این ها نمی توانستند این جنس های به این پرقیمتی

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه