همسران ثقلینی (کتاب الله و عترتی) صفحه 190

صفحه 190

دوباره پاییز آمده بود و با هر برگ زردی که از درخت می افتاد، غم ها و گرفتاری ها از دخت وجودمان جدا می شد. منتظر زمستان بودیم تا همان گونه که برف سفیدش در سرما، چونان پتویی زمین را می پوشاند، سپیدی نیز روی سیاهی قلب مان را بپوشاند. بَه بَه به این بهار که با جوانه زدن...

هیئت

باز دعوا و بحث و گیر دادن خانم شروع شد.

- بابا، خانمم، نرفته بودم دنبال الواتی که. نوکرتم، هیئت داریم، جلسه داریم، کلاس قرآن می رم.

- از کجا معلوم؟ ساعتو نگاه کن.

- عزیزم، صد دفعه بهت گفتم خودتم بیا. اکثرا با خانماشون میان.

- قبول. گیریم هیئت بودی. تو زن و بچه نداری؟ خونه زندگی نداری؟ ساعت 11 شب اومدی، دو قورت و نیمتم باقیه؟

- ببخشید خانم. دیگه تکرار نمیشه. خوبه؟

- باشه؛ خر شدم. بس کن. جلسه بعدیتم می بینم.

این بار اولی نبود که بین من و خانمم، در مورد مسجد و هیئت رفتن من، بحث پیش می آمد. دیگر عادت کرده بودم. یک شب که طبق معمول، هیئت رفته بودم و دیر به خانه آمدم، دیدم خانمم رفته و یک نامه هم روی در یخچال چسبانده: «تو برو با همون هیئت و جلساتت زندگی کن. زن گرفتی برا چی؟ بین من و هیئت، یکی رو انتخاب کن.»

نمی دانستم چه کار کنم و به او چه بگویم. زنگ زدم؛ ولی جواب تلفنم را نداد. پیامک داد که «اگه منو می خوای، بیا خونۀ بابام و تعهد بده. وگرنه یه فکر دیگه بکنیم.» اعصابم به هم ریخته بود. می خواست به خاطر دین و امام و قرآن، از من جدا شود. توسلی گرفتم و از خدا خواستم راهی نشانم بدهد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه