- سخن ما 1
- مؤلف 3
- اشاره 15
- ستایش ابوالمحسن شاهزاده سلطان حسین میرزا بایقرا 18
- اشاره 27
- حضرت علی علیه السلام در زمان خلافت 28
- باب دوم در اخلاص 29
- اشاره 29
- اشاره 30
- باب سوم در دعا 30
- پادشاهی نیک سیرت 32
- باب چهارم در شکر 33
- اشاره 33
- سلطان سنجر و درویش خرقه پوش 34
- باب پنجم در صبر 36
- اشاره 36
- داستان امیری در خدمت پادشاه 38
- سخن افراسیاب 38
- باب ششم در رضا 39
- اشاره 39
- مناجات پیامبری 40
- اشاره 41
- نصرت اهل ایمان 42
- باب هشتم در حیا 43
- اشاره 43
- حیای جنایت 44
- حیای کرم 44
- حیای ادب 47
- باب نهم در عفت 48
- اشاره 50
- پیام پادشاه مصر به پادشاه روم و پاسخ وی 51
- باب یازدهم در علوّ همّت 52
- باب دوازدهم در عزم و پایداری در کاری که اراده شده 56
- اشاره 56
- پادشاه معتاد به گِل خواری 57
- باب سیزدهم در جِدّ و جهد 58
- اشاره 58
- حکمای هند 59
- فریدون و اندیشه تسخیر ممالک 60
- پند ملکی به فرزند خود 61
- جدّ و جهد یعقوب لیث 62
- اشاره 63
- باب چهاردهم در ثبات و استقامت 63
- پرسش قیصر روم از انوشیروان 65
- حمالی با سلطان رضی در میدان غزنین 65
- اشاره 66
- باب پانزدهم در عدالت 66
- داد مظلوم رسیدن یا حجّ ؟ 67
- حکایت متظلم که به یک امیری گفت: سر توئی، درد کجا برم ؟ 73
- زکات سلطنت 73
- حکایت پادشاه عادل چین 74
- حکایت سلطان ملکشاه سلجوقی 75
- برادر گنهکاری در حضور مأمون 77
- داستان عمرو لیث و مادر محبوس 77
- داستان قباد و گاو پیر زن 79
- داستان بهرام گور و باغبان 80
- عدل خوب ترین فضیلت و ظلم زشت ترین، رذیلت است 81
- ابله ترین مردم نزد سلطان محمود 82
- حکایت ظالم سمرقند 83
- باب شانزدهم در عفو 85
- اشاره 85
- گنهکاری نزد ملکی از ملوک عرب 86
- پرسش اسکندر از ارسطو 87
- ظفریابی پادشاهی بر دشمن 87
- عفو الهی باز بسته به عفو پادشاهی 88
- مقرّب مجرم پادشاه 88
- باب هفدهم در حلم 89
- اشاره 89
- نوشیروان از ابوذر جمهر پرسید که حلم چیست ؟ 92
- کیفیت مهمانی امام حسین علیه السلام و ریختن غلام آن حضرت آش را 93
- سخترین چیزها 94
- باب هیجدهم در خُلق و رِفق 95
- اشاره 95
- حضرت عیسی علیه السلام و ابلهی 96
- حدیثی در رفق و مدارا 97
- نشانه های خوش خلقی 97
- جامه زیبای سلاطین 98
- صفت ضروری سلاطین 99
- داستان پادشاه مهربان و آشپز 99
- اشاره 100
- باب نوزدهم در شفقّت و مرحمت 100
- داستان سبکتکین 101
- وصیت اردشیر به فرزند خود 102
- سخن حکما 102
- سلطان ابوسعید خدا بنده و امرای وی 103
- دستور نوشیروان به عامل خود 103
- نامه نوشتن اکابر حرمین به ناصر خلیفه 104
- اشاره 105
- باب بیستم در خیرات و مبرّات 105
- سه عمل باقی پس از مرگ 108
- ساختن پل در حدیث 109
- ساختن رباط باعث آمرزش 111
- درخت سخاوت در بهشت 112
- اشاره 112
- داستان سپهسالار لشگرکش وخسروپرویز 114
- پادشاهان سه کشور حاتم را می آزمایند 117
- حسادت پادشاه یمن بر حاتم 121
- عیار مأمور به کشتن حاتم می شود 122
- عیار راز خود را بیان می کند 125
- دست راست حاتم سالم مانده 126
- پیرایه سلطنت در عزّت و آن در خوار داشتن زر است 127
- باب بیست و دوم در تواضع و احترام 129
- اشاره 129
- وصیت نصربن احمد سامانی به پسر خود 130
- آمدن ابن سماک به مجلس هارون 131
- حکایت محمد بن حسن شیبانی 132
- حکایت عبدالله طاهر حاکم خراسان 133
- اشاره 135
- باب بیست و سیم در امانت و دیانت 135
- رفتن سلطانی به دیدن درویشی 135
- داستان انوشیروان و همسایه کریمش 138
- داستان امیر بلخ وکشاورز پیر 139
- اشاره 141
- باب بیست و چهارم در وفا به عهد 141
- حضرت اسماعیل صادق الوعد 142
- داستان عهد بستن خواجه ی بیمار 143
- عهد پادشاه 144
- وصایای هوشنگ 145
- وفاداری ابراهیم حاجب 147
- باب بیست و پنجم در صدق 148
- اشاره 148
- سخن یکی از بزرگان دین 149
- وصیت مسترشد به فرزند خود 149
- راستی نجات بخش 150
- باب بیست و ششم در انجاج حاجات 152
- اشاره 152
- اسکندر ذوالقرنین: من امروز را در حساب عمر نمی شمارم 154
- پرسش پادشاه چین از اسکندر 154
- باب بیست و هفتم در تأنی و تأمل 155
- اشاره 155
- وصیت پرویز به پسر خود 156
- سه رقعه ی اردشیر بابک 157
- نمک حکومت نصر سامانی 158
- اشاره 160
- نیرنگ سلطان روم 162
- داستان هیاطله 163
- تدبیر یا شجاعت ؟ 163
- باب بیست و نهم در حزم و دوراندیشی 166
- اشاره 166
- کشته شدن ابوجعفر سمنانی به دست دیلمی 168
- اشاره 170
- باب سی ام در شجاعت 170
- سخن خالد بن ولید وقت رحلت 171
- سخن افراسیاب 172
- یعقوب لیس هشت ساعت بر بالای بام 174
- خوب ترین در نظر یعقوب لیث 175
- پاسخ سلطانی عرب 177
- شجاعت یعنی قوت دل 178
- نشان دلیری پادشاه 178
- اشاره 183
- باب سی و یکم در غیرت 183
- غیرت دنیا سه نوع است 186
- بهرام گور و شکار آهو وقبیصه، مجیر الغزلان 189
- اشاره 190
- باب سی و دوم در سیاست 190
- سخن هوشنگ ملک 191
- سخن حکما 191
- پادشاه بزرگوار در نظر ابوذر جمهر 191
- داستان طمغاج خان و یکی از اوباش 193
- سخن یکی از خلفا بر سر منبر 193
- داستان رکابدار هرمز و باغبان 194
- کدام یک آدمی مستحق سیاست است ؟ 195
- سیاست انو شیروان 195
- چه کسی لایق سیاست است ؟ 196
- اشاره 197
- باب سی و سیم در تیقّظ و خبرت 197
- شبگردی حضرت داود علیه السلام 198
- شبگردی سلطان محمود 198
- سخن منصور خلیفه 202
- تفحص اردشیر بابک 202
- دستگیری بی گناهی به جای قاتل 204
- هدیه ی نفیس پیر در حضور ملک 205
- سبب غفلت بعضی از ملوک 206
- وصیت زاهدی سلطانی را 207
- باب سی چهارم در فراست 209
- اشاره 209
- قضاوت حضرت سلیمان علیه السلام 210
- فراست دو قاضی 211
- کوتاه قد دیگری در پیش نوشیروان 213
- مردی کوتاه قد در مجلس نوشیروان 213
- دلائل فراست ازکتاب ذخیره الملوک سید امیرعلی همدانی 214
- فراست افلاطون الهی 216
- باب سی و پنجم در کتمان اسرار 217
- اشاره 217
- سه چیز را باید پنهان داشت 218
- فرمایش حکماء 219
- باب سی و ششم در اغتنام فرصت و نیکنامی 220
- مشورت اسکندر با حکیم بلنیاس 220
- اشاره 220
- داستان گاو همان پیرزن 224
- داستان باغ سلطان محمود غزنوی 226
- باب سی و هفتم در رعایت حقوق 228
- اشاره 228
- خواب مالک دینار 230
- وحی حضرت حق به حضرت موسی علیه السلام 232
- داستان توانگری با درویشی 233
- ضعیفی ونزاری حضرت یوسف علیه السلام 235
- داستان ملک صالح و درویش 235
- داستان مهمان شدن طلحه الطلحات 236
- کرم پادشاه کرمان 238
- کودکی درحضور معن بن زائده 239
- بخشیده شدن مهمان امیر 239
- رعایت حق سائلان 240
- رقعه شفیعی بزرگ 241
- شفاعت نزد معتضد 241
- عفو نشان رفعت قدر است 241
- رعایت حق درخواست شفیعان 241
- سیاست طمغاج خان 243
- مؤجر وزیر 244
- مردی در خدمت امیر عبدالله طاهر 245
- مجرمی در حضور زیاد بصری 246
- رعایت حقوق کرم 246
- اشاره 247
- باب سی و هشتم در صحبت اخیار 247
- قاعده ملوک فارس 248
- هارون الرشید و شقیق بلخی 250
- احتیاج عقل به تجربه 254
- اشاره 256
- داستان عمر و انوشیروان 257
- داستان اوباش حلب 259
- داستان خواجه اصفهانی وغلام سخن چین 263
- سفارش پادشاه به نکردن سه کار 265
- نوشیروان و ملازم غمّاز وی 266
- نامه غمّازی به معتصم خلیفه 266
- وصایای هوشنگ 267
- جانوری که با نگاه کردن انسانها را می کشت 269
- داستان عمرولیث و وکیل بخیل وی 271
- خواب دیدن یکی از پیامبران علیهم السلام 273
- داستان دو ندیم در حضور فضل وزیر 276
- حوّاریون از حضرت عیسی علیه السلام پند می خواهند 277
- باب چهلم در تربیت خدم و حشم و آداب ایشان 279
- اشاره 279
- پرسش نوشیروان از موبد موبدان 281
- قائمه های چهارگانه قصر 282
- سخن بزرگان 283
- اساس تربیت همراهان 283
- داستان زکی و کنیزکی رومی 286
- رسول مهلّب به حضور حجّاج 289
- قسم دوم ازین باب 296
- داستان یحیی واسطی خطاط و وزیر 299
- کرم معن بن زائده و ابر بارنده 300
- داستان زرّاق و نایب سلطان سنجر 301
- وصیت حکیم به پادشاه 308
- سرِ افشاگر به باد می رود 309
- انوشیروان و افشاگر سرّ 309
- غلامی خیار تلخ را به رغبت تمام می خورد 313
- داستان برادر سلطان محمود و غلام وی 316
- مشورت سلطانی با امیر خویش 317
- داستان صاحب بن عباد و خبررسان وی از ختا 318
- وزیر لایق در نظر بوذر جمهر 320
- شروط کلّی وزارت 321
- شیخ کبیر و عضدالدوله 324
- داستان خواجه نظام الملک و سلطان ملک شاه 325
- داستان وزیر اتابک و مستوفی 325
- سخن بزرگی معزول 326
- قلمداران 328
- پاسخی شیرین 329
- یک نقطه دشمن را هزیمت داد 329
- عامل خلیفه 330
- عمل داران 330
- نیکان و هم نشینان 331
- داستان اصمعی و دختر بچه خلیفه 332
- ندیم ملک و ملازم صاحب جمال 333
حکیم فرمود که: «حاجب جزو اوست و کاتب کل او» و اگر دبیر لطیف طبع افتد، کفایت های نیکو تواند کرد.
یک نقطه دشمن را هزیمت داد
آورده اند که: پادشاهی ایرانی عادتی داشت که: در حرب ها فوجی از خیار لشکر را جامه های سیاه پوشانیدی، چون جنگ سخت شدی، بفرمودی تا سیاهداران پیش رفتندی و آن جنگ را به سر بردندی. وقتی اتفاق افتاد که پادشاه توران(1) که پنجاه هزار مرد داشت مصاف کشیده. چون هر دو لشکر در مقابله یکدیگر بایستادند؛ شاه ایران با بعضی خواص از اهل مصاف خود بر بلندی ایستاده بود، چون استعداد خصم و کثرت لشکر او بدید، خواست که آن روز حرب نکند، به دست خود بر کاغذی نوشت که: سیاهداران را بگویند تا باز پس ایستند، دبیر مرد عاقل بود دانست که اگر لشکر باز گردد خصم قوی شود و امکان دارد که ظفر یابند، فی الحال قلم برداشت و نقطه در زیر سیاهداران زد تا سپاه داران شد چون خط ایشان به سپاهداران که امرای لشکر بودند رسید تصور کردند که سپاه و مددی رسیده به اعتماد تمام، لشکر را پیش کردند و خود از عقب ایستاده حمله نمودند. لشکر دشمن از آن جرأت و صولت عجب داشته، منهزم شدند و به مدد سیاهداران حاجتی نیامده. دبیر صورت حال به عرض رسانید، شاه او را بستوده و نوازش فرمود و گفت: دبیر چنین باید که به یک نقطه پنجاه هزار مرد را هزیمت دهد.
پاسخی شیرین
و دیگر در باب دبیران حکایتی هست که پادشاهی به پادشاهی نوشته بود که: پیش از آنکه تو خود را بر من زنی، من خود را بر تو خواهم زد. ارکان دولت فرو ماندند که در جواب این سخن چه نویسند؟ دبیر سلطان مرد خوش ذهن بود گفت: من جوابی بنویسم که همه شما را پسند افتد. پس بنوشت که: من و تو چون شیشه و سنگیم، خواه سنگ بر شیشه زن و خواه شیشه بر سنگ. همه اعیان حضرت این جواب را پسندیدند. فرد:
1- (1) توران: سرزمین ماوراءالنهر. ر. ک: فرهنگ معین، ج 5، ص 339.