هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 103

صفحه 103

در یکی از ملاقات های امیر کبیر و سفیر روس، حادثه ی جالبی رخ داد و آن این که: وزیر مختار روسیه در باره ی مرزهای ایران با روسیه تقاضای نامناسبی داشت. سخن او را برای امیر کبیر ترجمه کردم. امیر کبیر فرمود: به وزیر مختار بگو هیچ کشک و بادنجان خورده ای؟

سخن او را برای وزیر روس ترجمه کردم. او تعجب کرد و گفت: بگویید: خیر! امیر کبیر گفت: پس به وزیر روسیه بگو: ما در خانه ی مان یک فاطمه خانم جانی هست که کشک و بادنجان خوبی درست می کند. امروز هم درست کرده و یک قسمت آن را برای شما می فرستم تا بخورید و ببینید چقدر خوب است !

وزیر مختار گفت: بگویید ممنونم؛ ولی در باره ی مرزها و سر حدات چه میفرمایید؟

امیر کبیر در جواب گفت: به وزیر مختار بگویید: آی کشک و بادنجان، ای فاطمه خانم جان!

امیر کبیر همین طور با این کلمات، جواب حیله بازی های وزیر مختار را داد تا وی باکمال ناامیدی برخاست و رفت!(1)

حکایت 160: ترفند گدایان!

سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات می نویسد: شنیدم که یکی از لطیف طبعان، که در ری مذکِّری (واعظی) میکرد، به شهری از شهرهای عراق رفته بود و نوبت های تذکیر عقد می کرد و عیار لطایف سخن را نقد می کرد.(2) اهل آن خطه مرید و معتقد او شدند و به استماع لطایف مواعظ او رغبتی کامل می نمودند و ارادت خلق در حق او به کمال رسید.

در شبی وعظ می گفت و جمعی انبوه برای اقتباس فواید او نشسته بودند و جام کلام در گشته و خلق مست شده(3) و آتش دل ها روی به بالا نهاده و آب دیده سر به نشیب آورده،(4) در اثنای آن، جوانی بیامد و بی محابا به منبر او برشد (بالا رفت) و گریبان او بگرفت و گفت: ای طرار بازار تزویر وای فتان(5) ناپاک! مدت یک سال است که پدر مرا کشته ای و همین ساعت از تو قصاص می خواهم و به طلب تو گرد عالَم میگردم و از فراق پدر عزیز، چهره به خون دیده می شویم.

جماعت مستمعان (شنوندگان) چون این بشنیدند، گمان چنان بردند که همانا بر وی افترا می کند و خواستند که او را ادب کنند. پس مذکر (واعظ) به آب دیده و سوز سینه گفت: ای حاضران مجلس! یقین میدانم که ما را خدایی و هر امروزی را فردایی هست، گیرم که این ساعت انکار کنم؛ اما روزی بیاید که مکنونات سرایر و مضمونات ضمایر، آشکار خواهد شد، چنان که حق تعالی می گوید: «یَوْمَ تُبْلَی السَّرَائِرُ - فَمَا لَهُ مِنْ قُوَّهٍ وَلَا نَاصِرٍ (6)» هیچ به از آن نیست که اعتراف کنم که وقتی در ایام شباب (جوانی) که موسم دیوانگی است(7)، خونی کرده ام و پدر او را کشته ام. اگر عفو می کند، «فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ(8)» و اگر قصاص میکند، چون


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 498/1-499؛ به نقل از: داستان هایی از زندگی امیر کبیر / 139.
2- مجالس وعظ منعقد می کرد و سخنان و مواعظ خوب میگفت. .
3- سخن، به جام شراب تشبیه شده است که به گردش درآمده و خلق از تأثیر آن، مست گشته اند.
4- اشک از چشم ها روان بود.
5- فتان: فتنه انگیز.
6- طارق /9-10، ترجمه: روزی که پنهان ها، آشکار شود و او را نیرو و یاوری نخواهد بود.
7- گفته اند: الشباب شعبه من الجنون، جوانی، رگه هایی از دیوانگی است
8- شوری / 38، ترجمه: کسی که ببخشاید و آشتی کند، پاداش او بر خدا است.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه