هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 106

صفحه 106

مالک اشتر که بر اثر حمله های شجاعانه بیش از سایر فرماندهان پیشروی کرده بود گفت: ای مردم! فریب نخورید. اینها به کتاب خدا عقیده ندارند، اینها از ترس جان خود به این حیله دست زده اند، علی قرآن ناطق است و این قرآن هایی که بر نیزه نصب کرده اند، قرآنهایی صامت و خاموش اند].

اشعث بن قیس که در سپاه عراق بود فریاد زد: دیگر با این قوم نمی توان جنگ کرد؛ زیرا اینان ما را به حکمیت قران دعوت کرده اند. به دنبال اشعث، خالد بن محمد - که معاویه وعده ی امارت خراسان را به وی داده بود . با او هم آواز شد و در اثر سخنان آنها مردم جنگ دیده و خسته عراق که گویی دنبال بهانه میگشتند رأی و عقیده آنها را پذیرفتند و گفتند: دیگر جنگ با اینان حرام است و الآن باید این غائله خاتمه یابد و قرآن میان دو طرف حکم کند.

اما گوش مالک به این حرف ها بدهکار نبود و کار خود را می کرد، می زد و میکشت و راه سراپرده ی معاویه را در پیش گرفته بود. اشعث که مالک را چنین دید با لحن تهدید آمیزی به علی گفت: یا علی! مالک را احضار کن و این غائله را خاتمه بده.

علی به ناچار یزید بن هانی را نزد مالک فرستاد و جریان امر را به اطلاع او رساند. مالک گفت: تو با چشم خود صحنه ی کارزار را می بینی. به عرض علی ((علیه السلام))برسان که ساعتی به من مهلت دهد تا معاویه را در حضورش حاضر سازم. یزید گفت: یا امیر المؤمنین! لشکر دشمن در حال شکست است و نسیم پیروزی بر پرچم مالک وزیدن گرفته است، کسی قدرت مقابله با مالک را ندارد، او در حال کشتار و تعقیب آنها است و ساعتی مهلت خواسته تا معاویه را دست بسته به حضورتان بیاورد.

اشعث چون این سخن را شنید بانگ زد: یا علی! مالک را احضار کن وگرنه تو را زنده نمی بیند؟

علی ((علیه السلام))مجددأ یزید را نزد مالک فرستاد و موضوع مخالفت اشعث و همراهانش را به او خبر داد. مالک در حالی که خشم سراسر اندامش را لرزان کرده بود، دست از فتح و پیروزی کشید و راه خدمت علی را در پیش گرفت.

مالک چون خدمت آن حضرت رسید اوضاع را دگرگون دید و بانگ زد: ای گروه عراقیان! چه شد که شما یکباره دست از جنگ برداشتید و بر امام خود عاصی شدید در صورتی که امروز پیروزی ما حتمی بود.

اشعث گفت: ای مالک! از این سخنان دست بردار، با کسانی که قرآن در دست دارند نمی توان جنگید!

مالک گفت: ای احمق! یک سال است که ما آنها را به قرآن دعوت میکنیم، اجابت نمی کنند. عمل امروز آنان نیز جز فریب و نیرنگ عمرو عاص چیز دیگری نیست و اگر مرا فرصت دهید همین امروز آنها را به بیعت وادار می کنم. اشعث گفت: ما حاضر نیستیم به سوی آنان تیری رها گردد یا شمشیری کشیده شود!

مالک گفت: شما بروید و ما را آزاد بگذارید تا کار آنان را یکسره کنیم. آن قوم منافق گفتند: حاشا! این عمل جرم غیرقابل عفو است و چنانچه شما را آزاد بگذاریم در ارتکاب این جرم با شما شریک بوده ایم! مالک برآشفت و گفت: اصلا شما را به اینها چه کار، شما اراذل و اوباش مردمی بی وفا و سست پیمانید، کشتن شما سزاوارتر از کشتن شامیان است.

اشعث با بانگ بلند به مالک ناسزا گفت. مالک نیز با تازیانه بر سر اشعث کوبید. یاران اشعث همهمه کردند و با شمشیر به مالک تاختند، مالک نیز دست به شمشیر برد؛ اما علی ((علیه السلام))مانع شد و در حالی که از شدت تأسف، خون در عروقش منجمد شده بود مالک را نوازش کرد و فرمود: ای مالک! چاره ی کار از دست ما بیرون

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه