هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 112

صفحه 112

حکایت 168: اولین خون!

سلیمان بن خالد گفت: به امام صادق عرض کردم: فدایت شوم! مردم گمان میکنند که آدم ((علیه السلام))دختر خود را به ازدواج پسرش در آورده. حضرت فرمود: مگر نمی دانی پیامبر فرمود: در صورتی که آدم این کار را کرده بود من هم [دخترم] زینب را به ازدواج [پسرم] قاسم در می آوردم و از رویه ی آدم روگردان نمی شدم.گفتم: مردم می گویند کشته شدن هابیل به دست برادرش قابیل نیز به خاطر همین بود که خواهر قابیل زشت رو بود؛ از این رو اختلاف بین دو برادر حاصل شد. فرمود: خجالت نمیکشی به پیامبری مثل آدم ((علیه السلام))این گونه نسبت میدهی؟! پرسیدم: پس علت این که قابیل برادرش را کشت چه بود؟ فرمود: به واسطه ی وصیت و جانشینی الهی بود؛ زیرا خداوند به آدم وحی کرد که اسم اعظم و وصیت نبوت را به هابیل اختصاص دهد، قابیل که برادر بزرگتر بود پس از اطلاع خشمگین شد و اعتراض کرد. خداوند به آدم وحی کرد برای این که امتیاز هر کدام آشکار گردد، بگو قربانی کنند از هر کدام قبول شد، او صاحب امتیاز است. در آن زمان رسم بود هر کس قربانی می کرد وقتی مورد قبول واقع میشد که آتشی آسمانی قربانی را فرا گیرد. خداوند در قرآن می فرماید:

«وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ(1)»:[ ای پیامبر!] حکایت دو فرزند آدم را برای آنها بخوان هنگامی که هر یک از آن دو قربانی کردند، از یکی قبول شد و از دیگری مقبول واقع نگشت.

هابیل گوسفنددار بود، گوسفندی فربه از میان گله ی خود جدا کرد و به محل معین آورد؛ ولی قابیل که کشاورزی میکرد یک دسته از گندم های بی ارزش را که دانه های لاغر داشت با خود به آن محل آورد.

در این هنگام شراره ای از آسمان فرود آمد و قربانی هابیل را فرا گرفت و معلوم شد که خداوند قربانی او را قبول کرده است؛ از این رو قابیل بر برادر خود حسد ورزید و زمینه ی کشتن او را فراهم کرد.

روزی قابیل گریبان برادر خود را گرفت و او را به وسیله ی سنگی کشت. پس از کشتن سرگردان شد که با جسد برادر خود چه کند. در این هنگام دو کلاغ را مشاهده کرد که با یکدیگر می جنگند، یکی از آن دو دیگری را کشت و با چنگال خود زمین را حفر کرد و لاشه را در آن جا پنهان کرد. قرآن، تجربه آموختن قابیل را این گونه حکایت می کند: «یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءَهَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ (2)» ای وای بر من! از کلاغی کمترم که بدن برادرم را بپوشانم. وی پس از انجام عمل پشیمان شد.(3)

حکایت 169: بوی دهان خلیفه!

مردی از بادیه نشینان نزد معتصم خلیفه ی عباسی قرب و منزلت زیادی یافت به طوری که بدون اجازه وارد حرمسرای او می شد، (ملا مهدی نراقی در خزائن می نویسد: مرد بدوی همیشه میگفت: نیکوکار را پاداش بده، کسی که کار بد کرد کردار زشتش او را کیفر می دهد.) معتصم وزیری داشت تنگ چشم و حسود که از پیشرفت این مرد در بارگاه او رنج می برد. با خود گفت: باید به زودی او را دفع کنم، کم کم برای از بین بردنش


1- مائده /5
2- مائده / 31.
3- پند تاریخ 152/2 ؛ به نقل از: بحار الأنوار 11/ 228 و 245.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه