هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 116

صفحه 116

در غذا نکرده اند. دستور داد یهودیانی که شمشیر به دست داشتند از غذاها میل کنند، پس خوردند و مردند.

دخترش که عروس بود فرش روی گودال را کنار زد، دید زمین سخت و محکمی شده است، پس روی آن فرش نشست و در گودال فرو رفت و کشته شد.

وقتی این خبر به پیامبر رسید، از عبد الله حسود، علت را پرسید؟ گفت: دخترم از پشت بام افتاد و آن جماعت دیگر به علت بیماری مردند.(1)

حکایت 173: نتیجه ی حسادت

شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا از اباصلت هروی نقل می کند: به حضرت رضا عرض کردم: آن درختی که آدم و حوا از آن خوردند چه درختی بود؟ بعضی گفته اند گندم و برخی دیگر انگور، عده ای هم میگویند شجره ی حسد بوده. حضرت فرمود: همه ی اینها درست است. عرض کردم: پس این اختلافها چگونه ممکن می شود؟ حضرت فرمود: ای اباصلت! درختان بهشت مانند درختان دنیا نیست، از یک درخت همه نوع میوه می توان چید. هنگامی که خداوند آدم را گرامی داشت، ملائکه را به سجده ی او امر کرد و او را داخل بهشت کرد، آن گاه در خاطرش گذشت «آیا خداوند بهتر از من بشری آفریده است؟» خداوند فرمود: ای آدم! سرت را بلند کن و ساق عرش را ببین، سرش را که بلند کرد، دید در ساق عرش نوشته شده: «لا إله إلا الله ، محمد رسول الله ، علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین و فاطمه سیده نساء العالمین و الحسن و الحسین سید شباب أهل الجنه من الخلق أجمعین»؛ نیست خدایی جز پروردگار جهانیان، محمد پیامبر او است و علی ((علیه السلام))پیشوای مؤمنان است، فاطمه (علیها السلام) بهترین زنان عالم است و حسن و حسین علیهما السلام مهتر و بزرگ جوانان مردم بهشت اند. آدم پرسید: خداوندا! اینها کیستند؟ خطاب رسید: از ذریه و فرزندان تو هستند؛ ولی از تو و جمیع مردم بهترند. اگر آنها نبودند تو را خلق نمی کردم بهشت و جهنم و آسمان و زمین را خلق نمی کردم، مبادا به چشم حسادت به آنها نظر کنی و مقام آنان را آرزو نمایی، علی بن موسی الرضا ((علیه السلام))فرمود: آدم به دیده ای که نباید بنگرد نگریست و تمنای آن مقام را نمود؛ از این رو شیطان بر او مسلط شد و از درخت نهی شده خورد و بر حوا نیز مسلط گردید و خداوند آنها را از بهشت خارج کرد و در زمین مسکن داد.(2)

حکایت 174: قدرت حسد!

در زمان موسی هادی مرد توانگری در بغداد زندگی می کرد. او همسایه ای داشت که بی نهایت حسود بود ، وقتی دل این همسایه از حسد مرد توانگر پر شد، غلامی خرید و به او مهربانی کرد.

روزی او را خواست و گفت: من تو را برای این کار می خواستم که همسایه ی توانگرم کشته شود. غلام خیلی سریع خود را آماده کرد تا آن مأموریت را انجام دهد.

مرد گفت: می ترسم نتوانی این کار را انجام دهی و آنان جرم این عمل را بر گردن من ثابت کنند، تدبیر من


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 199/1 - 200؛ به نقل از: خزینه الجواهر / 344.
2- پند تاریخ 145/2 - 146؛ به نقل از: بحار الانوار 11 / 164.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه