هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 117

صفحه 117

این است که تو مرا بکشی و جسدم را روی پشت بام آنها بیندازی تا او را قصاص کنند. غلام گفت: این کار چگونه ممکن است؟ تو از پدر به من مهربان تری، چطور می توانم این کار را بکنم؟! مرد گفت: تو را برای همین عمل تربیت کرده ام، غلام هر چه التماس کرد از این تصمیم منصرف شود نپذیرفت. بالاخره او را بر انجام این عمل حاضر کرد، از ثلث مالش نیز سه هزار درهم به او داد و گفت: پس از کشتن من این پول را بردار و هر جا که می خواهی برو. چون شب آخر عمرش رسید به او گفت: تو بخواب، من بیدارت میکنم، نزدیک سحر بیدارش کرد، چاقوی تیزی به او داد، با هم به پشت بام همسایه رفتند، در آن جا رو به قبله دراز کشید و گفت: بیا کار را تمام کن. غلام کارد را بر حلقوم آقایش کشید و به زندگی اش خاتمه داد. آن گاه از بام پایین آمد و در رختخواب خود آرمید. فردا خانواده ی مولا خبری از او نیافتند، عصر در پشت بام همسایه جسدش را آغشته به خون پیدا کردند، خبر به هادی رسید، هادی همسایه ی توانگر را احضار کرد و هر چه توضیح خواست انکار کرد تا بالاخره او را زندانی کرد. غلام به اصفهان رفت اتفاقا یکی از بستگان آن مرد در اصفهان متصدی جیره و حقوق سپاهیان بود. غلام را دید و از حال آقایش جویا شد، غلام تمام جریان را به او گفت و او چند نفر را بر گفتار غلام شاهد گرفت، آن گاه او را نزد موسی هادی فرستاد. وی نیز بی اندازه متعجب شد، امر کرد زندانی را آزاد کردند و غلام را نیز مرخص کرد.(1)

از حسد، کاهد حسودان را وجود

چشم نابینا به از چشم حسود

چون ببینی دیگری را بر مراد

کن دعا تا نعمتش گردد زیاد

خاطر خود را مرنجان بی سبب

آنچه او دارد تو هم از حق طلب

نی که از او خواهی ز فرط ابلهی

چون تو زان نعمت شود دستش تهی

هر چه دارد بنده، حق دادش بلی

گر حسودی که تو حق را قایلی

حکایت 175: حضرت عیسی ((علیه السلام))و مرد حسود

داوود رقی می گوید: از امام صادق علیه الیسلام شنیدم که فرمود: از حسد بپرهیزید و بر یکدیگر حسد نورزید. سیر و سیاحت در عالم یکی از خصوصیات شریعت عیسی ((علیه السلام))بود. روزی با مرد کوتاه قدی که از اصحابش بود سیر می کرد تا رسیدند کنار دریا.

عیسی گفت: «بسم الله بصحه یقین منه»، سپس روی آب راه رفت. همسفر عیسی که این وضع را دید. او هم پیروی کرد و گفت: «بسم الله بصحه یقین منه» و روی آب حرکت کرد و به عیسی ملحق شد. در این هنگام در خاطرش گذشت عیسی روی آب راه می رود من هم راه می روم، پس چرا او بر من فضیلت داشته باشد، ناگاه در آب فرو رفت و عیسی ((علیه السلام))او را نجات داد.

پرسید: چه فکر کردی که در آب فرو رفتی؟ عرض کرد: وقتی شما بر آب گذر کردی و من هم از پی شما آمدم، بر خود بالیدم و گفتم: پس عیسی چه فضیلتی بر من دارد؟ عیسی ((علیه السلام))؟ فرمود: ای مرد! بلند پروازی کردی


1- پند تاریخ 2/ 149 - 150؛ به نقل از: مستدرک الوسائل، ج 3، در ترجمه ی فضل الله راوندی.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه