هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 118

صفحه 118

و نفس خود را ستودی و خداوند بر تو غضب کرد. اکنون توبه کن تا به مقام اول خود برگردی. آن مرد در همان حال توبه کرد و پشت سر عیسی به راه خود ادامه داد. آن گاه امام صادق فرمود: پس از خدا بترسید و از حسد پرهیز نمایید. (1)

خانمان ها از حسد کرده خراب

باز شاهی از حسد گردد غراب(2)

حکایت 176 : حسدهای زنانه

روزی ابن ابی لیلی (قاضی اهل سنت)، نزد منصور دوانیقی آمد. منصور گفت: بسیار اتفاق می افتد که داستان های شنیدنی نزد قضات رخ می دهد، مایلم یکی از آنها را برایم نقل کنی. ابن ابی لیلی گفت: همین طور است. روزی پیرزنی فرتوت نزد من آمد و با تضرع و زاری تقاضا میکرد از حقش دفاع کنم و ستمکار او را کیفر نمایم. پرسیدم: از دست چه کسی شکایت داری؟ گفت: دختر برادرم. دستور دادم دختر برادرش را حاضر کنند، وقتی آمد زنی بسیار زیبا و خوش اندام بود. خیال نمیکنم بتوان جز در بهشت شبیهی برایش پیدا کرد، پس از جویا شدن جریان، گفت: من دختر برادر این زنم و او عمه ی من است. کودکی یتیم بودم، پدرم زود از دنیا رفت، در دامن همین عمه پرورانده شدم، در تربیت و نگهداری ام کوتاهی نکرد، تا این که به حد رشد رسیدم، با رضایت خودم مرا به ازدواج مردی زرگر در آورد. زندگی بسیار راحت و آسوده ای داشتم از همه نظر به من خوش میگذشت. عمه ام به زندگی من حسد ورزید، پیوسته در اندیشه بود که این وضع را به دختر خود اختصاص بدهد. همیشه دخترش را می آورد پیش چشم شوهرم جلوه میداد، بالاخره او را فریفت و شوهرم، دخترش را خواستگاری کرد. عمه ام شرط کرد در صورتی به این ازدواج تن در میدهد که اختیار من از نظر نگهداری و طلاق به دست او (عمه ام) باشد. آن مرد راضی شد، هنوز چیزی از ازدواجشان نگذشته بود که عمه ام، مرا طلاق داد و از شوهرم جدا شدم. در این هنگام شوهر عمه ام در مسافرت بود، بعد از بازگشت، روزی به عنوان دلداری و تسلی خاطر، نزد من آمد، من هم آنقدر خود را آراستم و کرشمه و ناز ساز کردم تا دل شوهر عمه ام را در اختیار گرفتم، او نیز از من درخواست ازدواج کرد.

من هم به این شرط راضی شدم که اختیار طلاق عمه ام در دست من باشد، او هم رضایت داد و به محض وقوع مراسم عقد، عمه ام را طلاق دادم و به تنهایی بر زندگی شوهر عمه ام مسلط شدم. مدتی با این شوهر به سر بردم تا او از دنیا رفت. روزی شوهر اولم نزد من آمد و اظهار تجدید خاطرات گذشته را کرد که: میدانی من به تو بسیار علاقه مند بوده و هستم، اکنون چه میشود دوباره زندگی را از سر بگیریم. گفتم: من هم راضی ام، به شرط این که اختیار طلاق دختر عمه ام را به من واگذار کنی. راضی شد و دو مرتبه ازدواج کردیم. چون اختیار داشتم، دختر عمه ام را نیز طلاق دادم. اکنون قضاوت کنید آیا من گناهی دارم غیر از این که حسادت بیجای عمه ی خود را تلافی کرده ام!(3)4.


1- پند تاریخ 147/2 -148؛ به نقل از: الانوار النعمانیه / 261
2- مولوی. غراب یعنی: کلاغ.
3- پند تاریخ 2/ 156 - 157؛ به نقل از: أعلام الناس (اتلیدی) / 44.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه