هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 124

صفحه 124

این گونه با یک سیاه پوست زشت رو صحبت میکنید! امام کاظم ((علیه السلام))در پاسخ فرمود: [چنین نگویید!] چرا چنین برخوردی نکنم؟! او برادر و همسایه ما است و پدر ما و او حضرت آدم است پس در پدر مشترک هستیم و بهترین ادیان (اسلام) بین ما و او پیوند یگانگی برقرار کرده است.(1)

حکایت 187: عکس العمل در مقابل تمجید

حجت الاسلام و المسلمین سید محمد صادق طباطبایی نقل می کند: دایی ام آقای عباس معتمدی نقل کردند که در رمضان سال 1318 هجری شمسی در بروجرد طبق روال همیشگی، حضرت آیت الله بروجردی در ماه های مبارک رمضان منبر می رفتند. یکی از شبهای احیا که مسجد مملو از جمعیت بود و همه منتظر ورود آقا بودند بعد از مدتی با ذکر صلوات از طرف مردم، دیدم که آقا تشریف آوردند. شخصی به نام آقای سوفی شروع کردند به مداحی، به محض ورود آقای بروجردی، اشعاری در مورد علم و علما خواندند تا این که ایشان به منبر رسیدند، مردم قیام کرده بودند و آیت الله بروجردی روی منبر نشستند و آقای سوفی داشت مداحی میکرد تا این که به اشعاری در مدح خود آیت الله بروجردی رسید. آقا در این موقع مانند کسی که هنگام شنیدن مصیبت باشند دست شان را روی صورت گرفتند و بعد از تمام شدن مداحی، بدون مقدمه فرمودند: مگر من به آقایان چه کرده ام که به من توهین میکنند [همهمه ای بین حضار به وجود آمد و متعجب از این که چه کسی به ایشان توهین کرده است؟ آیا بین راه کسی آقا را اذیت کرده؟!] آقا با اشاره ی دست، مردم را ساکت کردند و فرمودند: این آقا (مداح) مطالبی را به من نسبت دادند که با من واجدم یا فاقد، اگر فاقد باشم اتصاف شخصی به وصفی که فاقد است عین اهانت است و اگر احیانا واجد باشم، بنده هر کس که باشد به جز ذوات ائمه معصومین علیهم السلام در پیشگاه خداوند مقصر است، شما کجا دیدید که از شخص مقصر تعریف کنند؟ بعد از این، شاهد چنین مطالبی نباشم. جلسه منقلب شد و بدون هیچ گونه مطلب دیگری همگی ناله و ضجه می زدند و گریه می کردند!(2)

حکایت 188: معامله ی پیامبر با کودکان!

شیخ محمد بن قاسم بن یعقوب در کتاب «روض الأخبار» نوشته است: روزی بچه ها در راه مسجد به پیامبر اکرم گفتند: باید برای ما شتر بشوی؛ همان طور که برای حسن و حسین این کار را انجام می دهی؟

رسول اکرم به بلال فرمودند: به خانه برو و هر چه پیدا کردی بیاور تا من نفس خودم را از این بچه ها بخرم. بلال رفت و هشت عدد گردو آورد. حضرت گردوها را به آنها دادند و نفس خود را از بچه ها خریدند و فرمودند: خداوند رحمت کند برادرم [حضرت] یوسف را! او را به قیمت ارزان به چند درهم فروختند و مرا به هشت گردو!(3)


1- فراز های برجسته از سیره ی امامان شیعه 206/2 ؛ به نقل از: تحف العقول /413.
2- الگوی زعامت / 33.
3- آمال الواعظین؛ به نقل از: وقائع الأیام (خیابانی) / 529.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه