هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 137

صفحه 137

سرکشی میکند و هیچ کس تاکنون داخل آن را ندیده است.

پیش سلطان رفتند و گفتند: ایاز که این قدر مورد توجه شما است به شما خیانت می کند؛ زیرا حجره ای به خود اختصاص داده و نمی گذارد هیچ کس به آن وارد شود. او هر چه زر و جواهر به دست می آورد در آن حجره پنهان می کند. این کار خیانتی آشکار است. سلطان با این که بارها ایاز را امتحان کرده بود باز نیمه شبی دستور داد چند نفر چراغ بیفروزند و داخل آن خانه شوند تا از اسرار نهفته ی او اطلاع پیدا کنند. وقتی وارد شدند در آن جا جز پوستینی بسیار کهنه و مندرس با چارقی نیافتند. هر چه بیشتر جست و جو کردند کمتر پیدا کردند.

با تعجب جریان را به عرض سلطان محمود رسانیدند. سلطان دستور داد ایاز را حاضر کردند و از او سر نگهداشتن پوستینی به آن فرسودگی و چارقی از آن بدتر را پرسید.

گفت: روزی که خدمت سلطان مشرف شدم چنین جامه ای داشتم، همان لباس را حفظ کرده ام تا ابتدای وضع خود را فراموش نکنم و پایم را از گلیمم بیرون ننهم و این همه لطف و انعام شاهنشاه را از خود ندانم.(1)

ای برادر چو خاک خواهی شد

خاک شو پیش از آن که خاک شوی

حکایت 214: خیالات بزنطی!

احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی که از علما و دانشمندان عصر خویش بود، بالاخره بعد از مراسله هایی که بین او و امام رضا رد و بدل شد و سؤالاتی که کرد و جواب هایی که شنید، به امامت آن حضرت ایمان آورد. روزی به امام گفت: میل دارم هنگامی که مانعی در کار نیست و رفت و آمد من از نظر دستگاه حکومت اشکالی به وجود نمی آورد، شخصأ به خانه ی شما بیایم و از محضر شما استفاده کنم. یک روز آخر وقت، امام رضا ((علیه السلام))مرکب شخصی خود را فرستاد و بزنطی را نزد خود فرا خواند. آن شب تا نیمه های شب به سؤال و جواب های علمی گذشت. بزنطی دائما مشکلات خویش را می پرسید و امام جواب می داد. بزنطی از این موقعیت که نصیبش شده بود به خود می بالید و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. شب گذشت و موقع خواب شد. امام خدمتکار را طلبید و فرمود: همان بستر شخصی مرا که خودم در آن می خوابم بیاور و برای بزنطی بگستران تا استراحت کند.

این اظهار محبت بیش از اندازه در بزنطی مؤثر افتاد. پرنده ی خیالش به پرواز در آمد. در دل با خود می گفت الآن در دنیا کسی از من سعادتمندتر و خوشبخت تر نیست. این منم که امام مرکب شخصی خود را برایم فرستاد و با آن مرا به منزل خود آورد. این منم که امام نیمی از شب را تنها با من نشست و سؤالات مرا پاسخ داد. به علاوه، این منم که چون موقع خوابم رسید، امام دستور داد بستر شخصی خود را برای من بگسترانند؛ پس چه کسی در دنیا از من سعادتمندتر و خوشبخت تر خواهد بود؟!

بزنطی سرگرم این خیالات بود و دنیا را زیر پای خود می دید که ناگهان امام رضا ((علیه السلام))در حالی که دستها را به زمین عمود کرده بود و آماده ی برخاستن و رفتن بود، با جمله ی «یا احمد!» بزنطی را مخاطب قرار داد و


1- پند تاریخ 3/ 25.22 ؛ به نقل از: مثنوی.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه