هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 140

صفحه 140

حکایت 215: نیکنامی و دولتمندی

شیخ اجل سعدی می گوید: نقل است یک بار عبد الله مبارک - از عرفا - که به غزا (جنگ) رفته بود، با کافری جنگ میکرد، وقت نماز درآمد از کافر مهلت خواست و نماز کرد. چون وقت نماز کافر درآمد، مهلت خواست تا نماز کند. چون روی به بت آورد عبد الله گفت: «این ساعت بر وی ظفر یابم». با تیغ کشیده به سر او رفت تا او را بکشد. آوازی شنید که: یا عبد الله! «وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولًا»(1) عبد الله بگریست. کافر سر برداشت، عبد الله را دید با تیغی کشیده و گریان. گفت: تو را چه افتاد؟ عبد الله حال بگفت که از برای تو با من عتابی(2) چنین رفت. کافر نعره ای بزد، گفت: ناجوانمردی بود که در چنین خدای عاصی و طاغی بود که با دوست از برای دشمن عتاب کند!» در حال، مسلمان شد و عزیزی گشت در راه دین!(3)

پسری را پدر وصیت کرد

که ای جوانمرد یادگیر این پند

هر که با عهد خود وفا نکند

نشود نیک نام و دولتمند

حکایت 216: سه دوست هم پیمان

صفوان بن یحیی، عبد الله بن جندب و علی بن عمان که از شیعیان خاندان پیامبر و دوستان یکدیگر بودند، در کنار خانه ی خدا با هم پیمان بستند که هر کدام زودتر از دنیا رفت، دیگری تا زمانی که زنده است علاوه بر انجام اعمال خویش، اعمال دوستان از دنیا رفته را نیز انجام دهد. طولی نکشید که دو نفرشان از دنیا رفتند و تنها صفوان بن یحیی زنده بود و طبق آن پیمان، هر سال سه ماه روزه می گرفت و سه بار زکات می داد و هر روز صد و پنجاه و سه رکعت نماز واجب و نافله می خواند. همچنین سه سال که به حج رفت ثواب آن را یک سال برای خود و دو سال دیگر را برای آن دو نفر قرار داد.(4)

حکایت 217: عاقبت پیمان شکنی

حضرت عیسی ((علیه السلام))از قبرستانی می گذشت، پیرمردی را بر سر قبری مشاهده کرد. سبب این کار را پرسید، عرض کرد: من با همسرم عهد بسته بودم که هر کدام زودتر از دنیا رفتیم دیگری بر سر قبر او معتکف شود تا اجل او نیز برسد. اکنون همسرم از دنیا رفته و من بر سر قبرش نشسته ام. حضرت عیسی ((علیه السلام))پرسید: می خواهی او را زنده کنم؟ پیرمرد عرض کرد: این کار، کمال احسان است، سپس آن زن با دعای حضرت زنده شد، پیرمرد همراه زنش به سوی صحرا رفتند تا جایی که پیرمرد خسته شد، سر بر زانوی همسرش گذاشت و خوابید. در همان لحظه، شاهزاده ای از آن جا عبور می کرد، چشمش به زن زیبایی افتاد که سر پیرمردی را روی زانو گذاشته است، گفت: تو با این زیبایی این جا چه می کنی؟ زن گفت: این پیرمرد، مرا دزدیده است. جوان


1- اسراء / 34، ترجمه: و به عهد خود وفا کنید که از عهد، سؤال می شود.
2- ناب: سرزنش
3- تتمه المنتهی / 125.
4- تذکره الاولیاء / 263؛ کشکول طبسی 2/ 273 - 274.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه