هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 147

صفحه 147

مردم پس از مشاهده ی سر سلطان از شاپور اطاعت کردند. شهریار ایران به پیمان خود وفا کرد و با آن دختر ازدواج کرد. مدتی را با او به سر برد، شبی چشم شاپور بر پشت دختر افتاد که بر اثر خراشیدگی خون آلود شده بود، پرسید: این خراش از چیست؟ دختر گفت: شب گذشته در محل استراحت من برگ مویی بوده و بدنم در اثر تماس با آن برگ، خراش برداشته است. شاپور پرسید: پدرت تو را چه اندازه به ناز پرورده که پوستی به این لطیفی پیدا کرده ای؟ دختر گفت: پدرم مرا با بهترین وسایل استراحت پرورش می داد، غذایم را مغز سر گوسفند، زرده ی تخم مرغ و عسل قرار داده بود. شاپور از شنیدن این حرف سر به زیر انداخت و به فکر فرورفت. پس از مدتی گفت: تو با پدری چنین مهربان، این گونه بی وفایی کردی، پس با من چه خواهی کرد؟!

آن گاه دستور داد گیسوان دختر را بر دم اسبی سرکش بستند و میان خارستانی کشیدند تا هلاک شد و خارهای بیابان از خون آن دختر خیانت کار رنگین شد. (1)

پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد

گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان(2)

حکایت 224: وفاداری عرب بادیه نشین

روزی نعمان بن منذر (از پادشاهان عرب در زمان ساسانیان) به شکار رفته بود و در پی گورخری آنقدر اسب تاخت که از لشکر خود دور شد. شب فرا رسید، تنها میان بیابان مانده بود، ناگاه سیاهی دید، به آن طرف روانه شد، خیمه ای پلاسین مشاهده کرد که صاحب آن مردی از قبیله ی بنی طی به نام حنظله بود، همین که نعمان به آن جا رسید، گفت: آیا جایی هست که شب را بیاسایم؟ حنظله پیش آمد و گفت: جان من فدای مهمان باد! بفرمایید. نعمان پیاده شد، حنظله او را نشاند و اسبش را بست.

این خانواده ی بادیه نشین در ملک خود غیر از یک میش چیز دیگری نداشتند که با شیر ان امرار معاش می کردند. حنظله به همسر خود گفت: این مرد شخص بزرگی به نظر می رسد، چگونه از او پذیرایی کنیم؟ زن گفت: تو گوسفند را بگش، من نیز کمی آرد برای روز درماندگی ذخیره کرده ام همان را نان میسازم. حنظله نخست گوسفند را دوشید و سپس آن را کشت، آن گاه قدحی از شیر آن پر کرد و نزد نعمان آورد، سپس از گوشت آن نیز غذایی تهیه کردند و پیش نعمان آوردند.

آن شب بسیار به او خدمت کردند. وقتی روز شد جامه اش را پوشید و بر اسب سوار شد و گفت: ای حنظله! تو در مهمانداری و خدمتگزاری کوتاهی نکردی، من پادشاه عرب نعمان بن منذرم، باید که نزد ما بیایی تا حق تو را به جا آوریم، حنظله تشکر کرد. مدتی از این جریان گذشت و در بادیه قحطی سختی پدید آمد، حنظله تنگدست شد. زنش گفت: تو بر گردن پادشاه حق داری، نزد او برو تا از فیض لطف او بهره مند شوی. حنظله به جانب نعمان حرکت کرد.

نعمان در هر سال دو روز با شرایط خاصی برای خود تعیین کرده بود. وی مکانی بنا کرده بود که به نام


1- پند تاریخ 9/2 ؛ به نقل از: کامل ابن اثیر ج 1؛ جوامع الحکایات / 62
2- حافظ.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه