هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 157

صفحه 157

هم در آن جزیره خوش آب و هوا زندگی دوباره ای را شروع کردند.(1)

حکایت 234: وزیری در پوست گاو

اتلیدی در کتاب اعلام الناس می نویسد: یکی از وزیران معتصم برای خود قصر بلندی مشرف به خانه های اطراف ساخته بود و پیوسته از در و پنجره اش به زنان و دختران همسایه نگاه می کرد. اتفاقا یک روز چشمش به دختر یکی از همسایگان افتاد که بسیار زیبا و خوش اندام بود و اسیر عشق او شد.

نخست روز که دیدم رخ تو دل می گفت

اگر رسد ضرری خون من به گردن چشم(2)

از آن روز در جست و جوی نام و نشان دخترک افتاد. پدرش را که مرد تاجری بود شناخت و دختر را خواستگاری کرد. تاجر قبول نکرد و پوزش خواست که ما را شایستگی نیست با مثل وزیر وصلت کنیم باید با هم شأن خود که تاجری باشد وصلت نماییم. وزیر چنان در آتش عشق می سوخت که برای رسیدن به وصال دختر از هیچ پیش آمدی هراس نداشت. این راز را به یکی از نزدیکان خود گفت، از او چاره ای خواست. آن مرد گفت: اگر هزار دینار خرج کنی من تو را کامیاب میکنم. وزیر گفت: ای کاش با این مقدار به مقصود برسم. زر را تسلیم کرد. آن مرد هزار دینار را پیش ده نفر از کسانی که شهادت آنها نزد قاضی پذیرفته بود آورد.

جریان عشق سوزان وزیر را برای آنها شرح داد و داستان را چنان جلوه داد که اگر این کار انجام نشود جان وزیر در خطر است و به هر یک از ده نفر صد دینار پرداخت و تقاضا کرد پیش قاضی گواهی دهند که آن دختر به عقد وزیر در آمده است. آنها نیز پیش قاضی شهادت دادند و گفتند: علت شهادت ما این است که با این کار جان او را از مرگ حتمی نجات داده باعث سربلندی دختر و رسیدن پدر او به مقام شامخ می شویم. پس از انجام مراسم لازم وزیر شخصی را نزد پدر دختر فرستاد و گفت: چرا زنم را در خانه نگه داشته اید، او را به خانه ی خود بفرستید. تاجر وقتی از جریان خبر یافت با وزیر نزد قاضی رفتند، قاضی حکم کرد مهر دختر را به پدرش بپردازد و زن خود را ببرد.

تاجر چنان حیران شد که شبیه دیوانگان گردید. هر چه خواست خود را به معتصم برساند نتوانست. با یکی از دوستان خود مشورت کرد، او گفت: فقط می توانی لباس مخصوص کارکنان داخل قصر معتصم را بپوشی و این گونه داخل شوی، تاجر همین کار را کرد و خود را به معتصم رسانید و داستان را پنهانی به او گفت. معتصم دستور داد وزیر را با شهود حاضر کنند، وزیر خیال کرد با گفتن اصل قضیه مورد بخشش واقع می شود چون مهر زیادی برای دختر تعیین کرده بود.

شهود نیز همین فکر را کردند، معتصم بعد از کشف نیرنگ آنها و اقرارشان دستور داد هر یک از گواهان را کنار دارالاماره به دار آویختند و وزیر را میان پوست گاوی که تازه کشته شده بگذارند و با عمودهای آهنین آنقدر به او زدند تا گوشت و پوستش به هم مخلوط شد، سپس به تاجر دستور داد دختر خود را به خانه ببرد و تمام


1- مرزبان نامه.
2- حافظ.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه