هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 161

صفحه 161

خویش نیکی و احسان کند و او را از اندوه برهاند یا وسایل شادمانی اش را فراهم کند. اکنون آورنده ی نامه از برادران تو است والسلام.

وقتی از حج بازگشتم شبی به منزل او رفتم و اجازه ی ورود خواستم و گفتم: به فرماندار بگویید شخصی از جانب حضرت صابر ((علیه السلام))پیامی برای شما آورده است، همین که به او خبر دادند از خوشحالی با پای برهنه تا در خانه آمد و مرا در آغوش گرفت و پیوسته پیشانی ام را می بوسید و از حال امام می پرسید.

هر چه من خبر سلامتی آن حضرت را میدادم خوشحال تر می شد و شکر می کرد. مرا به منزل برد و بالای مجلس نشاند. آن گاه نامه ی موسی بن جعفر ((علیه السلام))را به او دادم، وقتی نامه را گرفت پیوسته آن را می بوسید و می خواند. وقتی از مضمون آن اطلاع یافت، اموال و لباس های خود را طلبید و آن را با من تقسیم کرد.

به جانب مکه رهسپار شدم، خدمت موسی بن جعفر ((علیه السلام))رسیدم و جریان را به عرض رساندم، پیوسته صورت مبارک آن حضرت از شادمانی برافروخته می شد، عرض کردم: آیا کارهای او شما را مسرور کرد؟ فرمود: آری! به خدا قسم کارهایش مرا شاد کرد، جدم امیر المؤمنین ((علیه السلام))را خوشحال کرد، سوگند به پروردگار، پیامبر را خرسند کرد، همانا خداوند را نیز مسرور کرد.(1)

حکایت 239: پا بر صورت وزیر!

ابراهیم ساربان یکی از شیعیان و دوستان ائمه بود. برای کاری خواست نزد علی بن یقطین برود. ابراهیم مردی شتربان و علی بن یقطین وزیر هارون الرشید بود، علی بن یقطین به ابراهیم اجازه ی ورود نداد. همان سال پس از مدتها علی برای حج مسافرت کرد و خواست خدمت موسی بن جعفر((علیه السلام))شرفیاب شود، حضرت اجازه ی ورود ندادند، هر چه صبر کرد رخصت نیافت، روز دوم آن حضرت را بیرون خانه ملاقات کرد و عرض کرد: ای سید! تقصیرم چه بود که مرا راه ندادید؟

فرمود: به جهت آن که تو مانع ورود برادرت ابراهیم ساربان شدی! پس حج تو قبول نمی شود تا ابراهیم را راضی کنی.

علی بن یقطین عرض کرد: من ابراهیم را در این هنگام چگونه ملاقات کنم، او در کوفه و من در مدینه ام. فرمود: شامگاه تنها به بقیع میروی بدون این که کسی از غلامان و همراهان تو متوجه شود، در آن جا شتری آماده خواهی یافت، بر آن شتر سوار میشوی، به کوفه خواهی رسید. او اول شب به بقیع رفت، همان شتری که حضرت فرموده بود در آن جا دید، سوار شد و در اندک زمانی به خانه ی ابراهیم ساربان رسید، شتر را خوابانید و در را کوبید، ابراهیم پرسید: کیستی؟ گفت: علی بن یقطین. ابراهیم گفت: علی بن یقطین بر در خانه ی ساربان چه می کند؟ گفت: بیرون بیا که پیش آمد بزرگی واقع شده است و او را سوگند داد که اجازه ی ورود بدهد.

ابراهیم اجازه داد، او داخل شد و گفت: ای ابراهیم! مولای من از پذیرفتن عملم امتناع ورزیده مگر آن که


1- پند تاریخ 2/ 49.47 ؛ به نقل از: بحار الانوار ج 11، احوال حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام). در این جا روایت را به زمان حضرت صادق ((علیه السلام))نسبت داده و آن والی را نجاشی ذکر کرده که در اهواز حکومت می کرده است.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه