هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 167

صفحه 167

حکایت 245 : در اخلاص

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: سه نفر از بنی اسرائیل با یکدیگر همسفر شدند. در راه ابری ظاهر شد و باریدن آغاز شد، به غاری پناه بردند، ناگهان سنگی در غار را گرفت و روز را بر آنان چون شب، تاریک ساخت. راهی جز آن که به سوی خدا روند نداشتند. یکی از آنان گفت: خوب است کردار خالص خود را وسیله قرار دهیم، باشد که نجات یابیم و هر سه نفر این طرح را قبول کردند.

یکی از آنان گفت: پروردگارا! میدانی که من دختر عمویی داشتم که در کمال زیبایی بود، شیفته ی او بودم ، تا آن که در مکانی او را تنها یافتم، با او درآویختم و خواستم کام دل برگیرم که آن دختر سخن آغاز کرد و گفت: ای پسر عمو! از خدا بترس و پردهی عفت مرا مدر. من به این سخن پای بر هوای نفس گذاشتم و از آن کار دست کشیدم، خدایا! این کار از روی اخلاص بوده و جز رضای تو منظوری نداشتم، این جمع را از غم و هلاکت نجات ده. ناگاه دیدند أن سنگ مقداری دور شد و فضای غار کمی روشن شد.

دومی گفت: خدایا! تو میدانی که من پدر و مادری سالخورده داشتم که قامتشان از پیری خمیده بود و در همه حال به خدمت آنان مشغول بودم. شبی نزدشان آمدم که خوراک نزد آنان بگذارم و برگردم، دیدم خوابیده اند، آن شب تا صبح خوراک بر دست گرفتم و آنان را از خواب بیدار نکردم. پروردگارا! این کار را محض رضای تو انجام دادم، ما را رهایی ده؛ در این هنگام سنگ مقداری دیگر کنار رفت.

سومی عرض کرد: ای دانای هر نهان و آشکارا می دانی که من کارگری داشتم، چون مدتش تمام شد مزد وی را دادم و او راضی نشد و بیش از آن اندازه طلب مزد می کرد و از نزدم رفت. من آن وجه را گوسفندی خریدم و جداگانه محافظت کردم که در اندک زمان بسیار شد. بعد از مدتی آن مرد آمد و مزد خود را طلب کرد. من به

گوسفندان اشاره کردم. او گمان کرد که مسخره اش میکنم؛ بعد همه ی گوسفندان را گرفت و رفت.(1)

پروردگارا! این کار را برای رضای تو انجام داده ام، ما را از این گرفتاری نجات بده. در این وقت تمام سنگ به کناری رفت و هر سه با دلی شاد از غار خارج شدند و به سفر خویش ادامه دادند.

آن گاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: هر کس از در راستی با خدا در آید، نجات می یابد.(2)

حکایت 246: برای خدا!

حجت الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری نقل می کند: شیخ رجبعلی خیاط فرمود که در تشییع جنازه ی آیت الله بروجردی جمعیت بسیاری آمدند و تشییع باشکوهی شد. در عالم معنا از ایشان پرسیدم: چطور این اندازه از شما تجلیل کردند؟ فرمود: تمام طلبه ها(3) را برای خدا درس دادم!(4)


1- در محاسن برقی نوشته شده: مزدش نیم درهم بود، وقتی برگشت هجده هزار برابر به او داد!
2- پند تاریخ 203/5 -204؛ به نقل از: محاسن برقی 2/ 253؛ الفرج بعد الشده / 23.
3- طلبه (بر وزن فعله) جمع است نه مفرد؛ ولی در استعمال مشهور، به شکل مفرد استعمال می شود.
4- الگوی زعامت / 239؛ تندیس اخلاص / 71.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه