هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 190

صفحه 190

شایسته ای بود، با کارد به قتل رساند.

وقتی ایشان از فوت فرزند عزیزش با خبر شد، با بردباری فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله و بعد بلند شد و نماز عشا را خواند. بعد خدمتش رسیدند و در باره ی قاتل فرزندش پرسیدند، فرمود: او را عفو کردم!(1)

بر تو خوانم ز دفتر اخلاق

آیتی در وفاو در بخشش

هر که بخراشدت جگر به جفا

همچو کان(2) کریم زر بخشش

کم مباش از درخت سایه فکن

هر که سنگت زند ثمر بخشش

از صدف یاد گیر نکنه ی حلم

هر که برد سرت گهر بخشش(3)

حکایت 278: آزادی خادم

جماعتی مهمان امام سجاد بودند. یکی از خادمان با عجله رفت تا کباب از تنور بیرون آورد، ناگهان سیخ های کباب از دستش افتاد و به سر کودک امام که زیر نردبان بود برخورد کرد و کودک از دنیا رفت.

آن خادم سخت مضطرب و متحیر ماند، امام فرمودند: تو این کار را به عمد نکردی، پس تو را در راه خدا آزاد کردم و امر فرمودند کودک را غسل داده، کفن و دفن کنند.(4)

حکایت 279: پناهنده

چون خلافت به بنی عباس رسید، بزرگان بنی امیه فرار کردند و مخفی شدند؛ از جمله ابراهیم بن سلیمان بن عبد الملک که پیرمردی دانشمند و ادیب بود. از اولین خلیفه ی عباسی، ابوالعباس سفاح برای او امان گرفتند.

روزی سفاح به او گفت: مایلم آنچه هنگام مخفی شدنت اتفاق افتاد بگویی. ابراهیم گفت: در حیره منزلی نزدیک بیابان پنهان بودم، روزی پرچم های سیاهی از کوفه پیدا شد، خیال کردم قصد گرفتن مرا دارند، فرار کردم و به کوفه آمدم و سرگردان در کوچه ها می گشتم که به خانه ی بزرگی رسیدم. دیدم سواری با چند غلام وارد شدند و گفتند: چه میخواهی؟ گفتم: مردی هراسانم و به شما پناه آورده ام. مرا داخل یکی از اتاق ها جای دادند و با بهترین وجه از من پذیرایی کردند. نه آنها از من چیزی پرسیدند و نه من از آنها در باره ی صاحب منزل سؤال کردم. فقط میدیدم هر روز آن سوار با چند غلام بیرون می رود و برمیگردد. روزی پرسیدم: دنبال کسی می گردید که هر روز جست و جو می کنید؟

گفت: به دنبال ابراهیم بن سلیمان که پدرم را کشته می گردیم تا مخفی گاه او را پیدا کنیم و از او انتقام بگیریم. راست می گفت، پدر صاحب خانه را من کشته بودم. گفتم: به خاطر پذیرایی از من، قاتل پدرت را به تو


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 360/1 ؛ به نقل از : سیمای فرزانگان / 336.
2- کان: معدن.
3- ابن یمین
4- منتهی الامال 2/ 4. در جلد یازدهم بحار الانوار نوشته شده که امام ((علیه السلام))روز عید فطر کنیزان و غلامان را جمع می کرد و از بدی های آنان می گذشت و به آنها انعام می داد و عده ای را آزاد می کرد و آخر کار می گفت: به خدا بگویید علی بن الحسین را عفو کن همان طور که از ما گذشت!
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه