هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 203

صفحه 203

او تصمیم گرفت حرف برادر را گوش کند. روز جمعه تصمیم گرفت برای نماز بیرون رود. حبابه کنیزان را سفارش کرده بود او را موقع بیرون آمدن خلیفه آگاه سازند.

کنیزان او را خبر کردند و او با عودی که به دست گرفته بود در برابر خلیفه ظاهر شد و با آواز دلکش این شعر را خواند: «اگر عقل از سر دلداده رفته او را ملامت مکن، بیچاره از شدت اندوه صبور شده است.»

خلیفه که دلبر خود را با آن حال دید و آن آواز دلنواز را شنید دست خود را مقابل صورتش گرفت و گفت: حبابه! چنین مکن و این شعر را خواند: «زندگانی جز خوش گذرانی و کام گرفتن چیز دیگر نیست، گرچه مردم تو را سرزنش کنند.» بعد فریاد زد: ای جان جانان! درست گفتی، خدا نابود کند آن کسی را که مرا در مهر تو سرزنش می کند، ای غلام! برو به برادرم مسلمه بگو به جای من به مسجد برود و نماز بخواند.

بعد فوری برای خوشگذرانی به «بیت الرس» نزدیک دمشق رفتند، آن گاه خلیفه به غلامان خود گفت: مردم پنداشته اند هیچ عیش و نوشی، بینیش نخواهد ماند، من می خواهم دروغ آنان را آشکار کنم.

از قضا دانه ی اناری به گلوی حبابه رفت و آنقدر سرفه کرد تا مُرد. خلیفه روز و شب جسد حبابه را در آغوش گرفته بود و گریه میکرد و با آب دیده بدنش را تر میکرد و می بویید، با اصرار اقوام لاشه ی گندیده ی حبابه را دفن کردند و خلیفه هم بعد از پانزده روز بیشتر زنده نماند و او را کنار قبر حبابه به خاک سپردند.(1)

حکایت 300: قناعت مور و حرص زنبور!

سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات مینویسد: وقتی زنبوری، موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه می کشید و در آن، رنج بسیار میدید و حرصی تمام می کرد، او را گفت: ای مور؛ این چه رنج است که بر خود نهاده و این چه بار است که اختیار کرده ای؟ بیا تا مطعم و مشرب من بینی که هر طعام که لذیذتر است تا از من فاضل نیاید، به پادشاهان نرسد و بر مرکب هوا سوار شده ام و میان چون ترکمانان یغما بسته و نیزه ی سر تیز نیش را به جگر خصمان، زهراب داده. آن جا که خواهم، نشینم و آن جا که خواهم، خورم. پس ازنبور بپرید و به دکان قصابی بر مسلوخی(2) بنشست و قضاب کارد در دست داشت، بزد و او را دو پاره کرد و بر زمین افتاد. مور بیامد و پای او را بگرفت و کشید. زنبور گفت: مرا به کجا میکشی؟ مور گفت: هر که به حرص به جایی نشیند که خود خواهد، به جاییش کشند که نخواهد!

و اگر عاقل یک نظر در این کلمه (سخن) تأمل کند، از مواعظ جمله واعظان مستغنی (بی نیاز) گردد!(3)

حکایت 301: ذلیل شدن نفس

اسود و علقمه گفتند: بر حضرت علی وارد شدیم. نزد آن حضرت طبقی بود که در آن دو گرده نان جوین


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 193/1 . 194؛ به نقل از: رهنمای سعادت 3/ 657.
2- پوست کنده، حیوانی که کشته و پوست آن را کنده باشند.
3- جوامع الحکایات /282.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه