هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 204

صفحه 204

بود و نخاله ی آرد جو روی نان ها آشکارا دیده می شد.

آن حضرت نان ها را برداشتند و روی زانوی خود گذاشتند تا شکسته شد و با نمک میل کردند. به فضه گفتیم: چه میشد اگر نخاله ی این آرد را از نان حضرت می گرفتی؟

فضه گفت: نان گوارا را علی بخورد، گناهش بر گردن من باشد. امیرالمؤمنین تبسم کردند و فرمودند: من خودم دستور دادم نخاله اش را نگیرد!

گفتیم: برای چه یا علی؟! فرمودند: زیرا نفسم این گونه بهتر ذلیل [و قانع] می شود و مؤمنان از من پیروی خواهند کرد تا وقتی به اصحاب ملحق شوم.(1)

حکایت 302: ذوالقرنین

ذوالقرنین(2) در سیرش چون به ظلمات وارد گشت به قصری درآمد و دید جوانی با لباس سفید ایستاده و صورتش به سوی آسمان است و دو دست بر لب دارد. جوان از او پرسید: کیستی؟ گفت: ذوالقرنین.

جوان (اسرافیل) گفت: هرگاه قیامت رسد من در صور خواهم دمید.

پس سنگی برداشت و به ذوالقرنین داد و گفت: اگر این سنگ سیر شد تو نیز سیر می شوی و اگر این سنگ گرسنه بود تو نیز گرسنه ای . سنگ را گرفت و نزد یارانش آمد و آن را در ترازویی گذاشت و تا هزار سنگ دیگر به اندازه آن در کفه دیگر ترازو نهادند آن سنگ زیادی داشت.(3)

خضر پیامبر نزدش آمد و سنگی در کفه ای نهاد و سنگی را که ذوالقرنین آورده بود در کفه ی دیگر گذاشت و قدری خاک روی آن ریخت، در این هنگام چون سنجیدند برابری کرد.

ذوالقرنین از حضرت خضر علت را پرسید، گفت: خداوند خواست تو را آگاه کند که این همه کشورها را فتح کردی سیر نگشتی؛ آدمی هرگز سیر نشود جز آن که مشتی خاک بر وی بریزند و شکمش را چیزی پر نکند جز خاک. آن گاه ذوالقرنین گریه کرد و برگشت.

روزی دیگر بر مردی گذشت و دید بر قبری نشسته و مقداری استخوان پوسیده و جمجمه های متلاشی شده در پیش نهاده و آنها را زیر و رو می کند.

پرسید: چرا چنین میکنی؟ گفت: می خواهم استخوان پادشاهان را از بینوایان جدا سازم، نمی توانم.

اسکندر از او گذشت و گفت: مقصود او از این کار من بودم، پس از آن در «دومه الجندل»(4) منزل کرد و از


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 431/1 ؛ به نقل از : داستان های زندگی علی ((علیه السلام))/ 119؛ الأنوار النعمانیه / 18.
2- در سوره ی کهف نام ذوالقرنین آمده و او همان اسکندر است از نوادگان نوح پیامبرانی که به دو قطب مشرق و مغرب زمین سیر کرد و شهر اسکندریه را بنا نهاد و چون موهای سر خود را به شکل دو شاخ در پیشانی قرار می داد به صاحب دو شاخ (ذوالقرنین) مشهور شد و نزدیک به دو قرن زندگی کرد و حدود سی و شش کشور دنیا را فتح کرد.
3- نوعی خارق عادت و تصرف بوده تا ذوالقرنین متنبه شود و به بندگی روی بیاورد.
4- فخر رازی گوید: ذو القرنین به عراق برگشت و در شهر «زور» مریض شد و در همان جا درگذشت. سفینه البحار 2/426
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه