هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 208

صفحه 208

سفره چیدند. در سفره بزغاله ای بریان قرار داشت، ناگاه مرغی بر سفره نشست و مقداری از همان بزغاله را برداشت و پرید، ابراهیم گفت: از پی این مرغ بروید و ببینید این مقدار گوشت را چه می کند. عده ای از لشکر پی آن مرغ رفتند. در آن نزدیکی کوهی بود، مرغ پشت کوه به زمین نشست، سربازان به آن جا رفتند، دیدند مردی را محکم بسته اند و آن مرغ، گوشت بزغاله ی بریان شده را کم کم در دهان او می گذارد. آن مرد را پیش ابراهیم آوردند و او حکایت خود را چنین شرح داد: از این محل عبور می کردم، عده ای راه را بر من بستند و در آن جا افکندند، اکنون یک هفته است که خداوند به این مرغ مأموریت داده برایم غذا می آورد. ابراهیم از شنیدن این داستان گریه کرد و گفت: در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در چنین موقعیتی روزی می رساند پس چه حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه. پس از آن خویش را از سلطنت خلع کرد و دست از دنیا کشید.(1)

حکایت 309: جدیت حریص

هنگامی که عبد الله بن عامر والی عراق شد، دو نفر که با او سابقه ی رفاقت داشتند (یکی از انصار و دیگری ثقفی) برای استفاده از مقام و موقعیت او به سویش حرکت کردند. در راه مرد انصاری از مسافرت منصرف شد و به محل خود بازگشت و گفت: کسی که عبد الله بن عامر را والی عراق کرده توانا است به من هم روزی عنایت کند.

مرد ثقفی گفت: او از بین راه بازگشت. عبد الله دستور داد به مرد ثقفی چهار هزار دینار بدهند و برای مرد انصاری هشت هزار دینار بفرستند. ثقفی از این پیش آمد تعجب کرد و این شعر را سرود:

فوالله ما حرص الحریص بنافع

فیغنی، و ما زهد القنوع بضائر

به خدا حرص و آز حریص فایده ای در زیاد کردن روزی ندارد و قناعت مرد پارسا به روزی ضرر نمی رساند.

خداوند به حضرت موسی ((علیه السلام))وحی کرد: یا موسی! می دانی چرا احمق را روزی میدهم؟ عرض کرد: نه. فرمود: تا عاقل بداند که طلب رزق به حیله و زرنگی نیست!(2)

حکایت 310: حضرت عیسی ((علیه السلام))و مرد حریص

حضرت عیسی ((علیه السلام))با مردی سیاحت می کرد. پس از مدتی راه رفتن گرسنه شدند، به دهکده ای رسیدند ، عیسی به آن مرد گفت: برو نانی تهیه کن و خود مشغول نماز شد. آن مرد رفت و سه گرده نان تهیه کرد و باز گشت، مقداری صبر کرد تا نماز آن حضرت تمام شود؛ چون کمی به طول انجامید یک گرده را خورد. عیسی پرسید: گرده ی سوم چه شد؟ گفت: همین دو گرده بود. پس از آن مقدار دیگری راه پیمودند و به دسته ای آهو برخوردند که یکی از آهوها مرده بود. حضرت عیسی خطاب به لاشه ی آهو گفت: با اجازه ی خدا برخیز. آهو


1- پند تاریخ 118/2-119 ؛ به نقل از: حاشیه ی روضات الجنات / 39.
2- پند تاریخ 119/2 به نقل از: المستطرف 7/1
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه