هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 209

صفحه 209

حرکتی کرد و زنده شد. آن مرد در شگفت شد و زبان به کلمه ی سبحان الله جاری کرد.

عیسی گفت: تو را سوگند میدهم به حق آن کسی که این نشانه ی قدرت را برای تو آشکار کرد بگو نان سوم چه شد؟ باز جواب داد: دو گرده نان بیشتر نبود. دو مرتبه به راه افتادند، نزدیک دهکده ی بزرگی رسیدند ، در آن جا سه خشت طلا افتاده بود. رفیق عیسی گفت: این جا ثروت و مال زیادی است، آن جناب فرمود: آری! یک خشت از تو، یکی از من و خشت سوم برای کسی که نان سوم را برداشته. مرد حریص گفت: من نان سوم را خوردم، عیسی از او جدا شد و گفت: هر سه خشت طلا مال تو باشد.

آن مرد کنار خشت ها نشست و به فکر برداشتن و بردن آنها بود، سه نفر از آن جا عبور کردند او را با سه خشت طلا دیدند، او را کشتند و طلاها را برداشتند و چون گرسنه بودند قرار گذاشتند یکی از آن سه نفر از دهکده ی مجاور نانی تهیه کند تا بخورند. شخصی که برای نان آوردن رفت با خود گفت: نانها را مسموم میکنم تا آنها بمیرند، دو نفر دیگر نیز هم عهد شدند که رفیق خود را پس از برگشتن بکشند. هنگامی که نان را آورد، آن دو نفر او را کشتند و خود به خوردن نانها مشغول شدند. چیزی نگذشت که آنها نیز مردند.

حضرت عیسی ((علیه السلام))در مراجعت جنازه ی آن چهار نفر را بر سر همان سه خشت طلا دید و فرمود: این است رفتار دنیا با دوستدارانش!(1)

روده ی تنگ به یک نان تهی پر گردد

نعمت روی زمین پر نکند، دیده ی تنگ(2)

حکایت 311: حرص در افزایش مال!

عبد الرحمن بن عوف یکی از کسانی بود که در تعیین خلیفه ی سوم شرکت داشت و هنگامی که از دنیا رفت ثروت زیادی به جا گذاشت. ابن اثیر در أسد الغابه در مورد دارایی وی این گونه نوشته است: او هزار شتر، صد اسب، سه هزار گوسفند و مقدار زیادی طلا داشت که با تبر آن را قطع می کردند و دست عده ای به واسطه ی این کار آبله پیدا کرد. وی چهار زن داشت که حق یکی از آنها را به هشتاد هزار دینار (یا درهم) صلح کردند.

پس از درگذشت او، میان پیروان پیامبر در مورد ثروت عوف اختلاف شد، بعضی می گفتند: ما از عاقبت چنین شخصی بیمناکیم. کعب الاحبار گفت: چرا می ترسید؟ او شرافتمندانه این ممکنت را کسب کرده است. این سخن به ابوذر رسید، وی خشمگین شد و دنبال کعب رفت تا او را ادب کند، در راه استخوان چانه ی شتری پیدا کرد و به دست گرفت. کعب را از جریان مطلع کردند، فرار کرد و خود را به عثمان رساند و به او پناه برد. ابوذر در جست و جوی او به خانهی عثمان آمد، کعب از ترس خود را پشت سر عثمان پنهان کرد. ابوذر گفت: دور شو ای یهودی زاده! خیال میکنی باکی نیست بر عبد الرحمن از آنچه اندوخته. به خدا قسم همراه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به جنگ احد می رفتم، آن حضرت فرمودند: اباذر! ثروتمندان در روز قیامت بینوایند، مگر کسانی که از چهار


1- پند تاریخ 2/ 124 - 125؛ به نقل از: الأنوار العمانیه / 353.
2- سعدی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه