هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 217

صفحه 217

حکایت 321 : لاف سرپنجگی!

شیخ اجل سعدی می گوید: یکی از صاحبدلان زورآزمایی را دید به هم برآمده و کف در دهان آورده. گفت: این چه حالت است؟ گفتند: فلان، دشنام دادش. گفت: این فرومایه هزار من سنگ برمی دارد و طاقت سخنی نمی آرد؟!

لاف سرپنجگی و دعوی مردی بگذار

عاجز نفس فرومایه چه مردی چه زنی

گرت از دست برآید، دهنی شیرین کن

مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی

اگر خود بردد پیشانی پیل

نه مرد است آن که در وی مردمی نیست

بنی آدم سرشت از خاک دارد

اگر خاکی نباشد، آدمی نیست(1)

حکایت 322: ثمره ی صبر و زیان عجله!

سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات مینویسد: آورده اند که یکی از ملوک (پادشاهان) هند و رایان(2) قوی رای را چهار کس بودند که عمده ی اعتماد و زبده ی اعتقاد او بودند و از اوایل صبا (کودکی) تا عهد جوانی خدمت او شرایط اخلاص به تقدیم رسانیدند و از این چهار کس دوکس جاندار (نگهبان) خاص بودند و دو ندیم و هر شبی به نوبت شاه را پاس داشتندی.

شبی شاه استراحت کرده بود و یکی از اینها پاس می داشت. ناگاه ماری عظیم از سقف خانه فرو آمد و قصد رای کرد. جاندار اندیشید که اگر مار او را زخمی زند، جانش در سر کار شود (کشته شود و اگر من بر سر بالین او روم و مار را دفع کنم، نباید (مبادا) که شاه از خواب در آید. پس کمان مهره ای برداشت و گروهه در کمان نهاد و به یک زخم شر مار از وی دفع کرد و مار را برداشت و بینداخت. پس نگاه کرد، لعاب (زهر) مار قدری بر سینه ی زن او چکیده بود. جوانمرد گفت: اگر آن لعاب بر سینه ی او بگذارم، نباید (مبادا) زهر سرایت کند و اگر دست بر اندام او نهم از امانت و مروت دور بود. پس قدری جامه بر گوشه ی کمان بست و نزدیک تخت زن آمد وکمان دراز کرد و آن زهر از اندام او محو کرد و باز گشت.

در اثنای آن حال، رای از خواب درآمد. او را دید که از نزد تخت دلدار او باز می گشت. در وی بدگمان شد. صبر کرد تا جاندار دیگر بیامد. شاه او را آواز داد که: بیا و فرمان مرا مطاوعت نمای، برو و سر برادر خود بیاور. جوان به وثاق (اتاق) برادر آمد، او را خفته دید. جوان اندیشید که اگر او را گناهی بودی، چنین [آسوده] نخفتی. پس نزد پادشاه بازگشت. [پادشاه] گفت: سر او آوردی؟ گفت: نی. گفت: چرا؟ گفت: از برای آن که مرا حکایتی پیش خاطر آمد، گفتم به سمع اعلی رسانم، آن گاه به هر چه فرمان شود، مطاوعت نمایم. [پادشاه] گفت: بباید گفت. [نگهبان] گفت: در ایام سالف (گذشته) ملکی (پادشاهی) بود که به شکار ولوعی (علاقه ی فراوان) داشت و صید کردن دوست داشتی و بازی (باز شکاری) داشت که از بیم چنگال او نسر طایر فلک در شاخه های سنبله نهان شدی(3) و به هر پروازی سیمرغی را از هوا فرود آوردی و شاه این باز [شکاری] را عظیم


1- گلستان / باب دوم، حکایت 42
2- جمع رای، لقب پادشاهان هندی
3- باز شکاری بسیار نیرومند و قوی چنگال و تیز پرواز بود. نسر طایر و سنبله، دو صورت نجومی و فلکی است. «نسر طایر»: ستارهی آلفای صورت فلکی عقاب و آن ستاره ای است روشن که قسمتی از این صورت فلکی را تشکیل می دهد. «سنبله» (خوشه): ششمین صورت فلکی در منطقه البروج، ششمین برج و روشن ترین ستاره ی آن سماک اعزل است.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه