هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 223

صفحه 223

شیخ او را تحسین میکند، بعد به دنبال سید میروند و میگویند: قصد دارند به جای پسر رئیس قبیله آن دختر را برایت عقد کنند. او باور نمی کند، خیال می کند می خواهند به این بهانه او را ببرند و بکشند.

در همان شب شیخ دختر را برای جوان قاتل عقد می کند و فردا هم جنازه ی پسرش را دفن می کنند.(1)

حکایت 332: مأموریت آمیخته با حلم

مرد عربی از قبیله ی بنی سلیم سوسماری را در بیابان صید کرد و آن را در آستین خود پنهان کرد و راه مدینه را پیش گرفت. خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) هنگامی که عده ای از اصحاب با ایشان بودند - بانگ برداشت: یا محمداه تو همان دروغگوی ساحری که آسمان بر دروغگوتر از تو سایه نیفکنده است، تو خیال می کنی خدایت در آسمان تو را بر تمام مردم برانگیخته! سوگند به لات و عی (نام دو بت) اگر بستگانم مرا عجول نمی نامیدند با همین شمشیر تو را گردن میزدم و به این کار بر همه ی مردم افتخار می کردم.

عمر عرض کرد: یا رسول الله ! اگر اجازه دهی این مرد را می شم. پیامبر فرمودند: بنشین! پیامبر باید حلیم و بردبار باشد. آن گاه به مرد عرب فرمودند: اعراب این چنین هستند، با خشم و غضب به ما حمله ور می شوند و سخنان درشت به ما می گویند. اکنون ای برادر اسلام بیاور تا از آتش جهنم در امان باشی و رستگار شوی.

مرد عرب خشمگین تر شد، سوسمار را از آستین انداخت و گفت: سوگند به لات و عزی ایمان نمی آورم مگر این که سوسمار ایمان بیاورد. سوسمار فرار کرد، پیامبر اکرم صدا زد: سوسمار! بایست، حیوان صید شده در جای خود ایستاد، پیامبر فرمودند: من کیستم؟ سوسمار گفت: تو محمد بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف هستی. فرمودند: چه کسی را پرستش میکنی؟ گفت: پروردگاری که شکافنده ی دانه و به وجود آورنده ی ارواح است، ابراهیم خلیل را دوست خود گرفته و تو را به عنوان حبیب برگزیده است.

عرب با مشاهده ی این وضع گفت: سوسماری که با دست خود صید کردم و در آستین نهادم بدون ادراک و شعور این چنین گواهی میدهد من از او پست ترم اگر شهادت ندهم. عرض کرد: یا رسول الله ! دست خود را بده تا با تو بیعت کنم و بدون درنگ گفت: «أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله.»

همین که او مسلمان شد، حضرت به اصحاب فرمودند: چند سوره از قرآن به او بیاموزید، پیامبر پرسیدند: وضع مالیات چگونه است؟ عرض کرد: سوگند به کسی که تو را برگزیده میان چهار هزار نفر بنی سلیم من از همه فقیرترم. رسول اکرم به اصحاب فرمودند: کدام یک از شما به این مرد وسیله ی سواری می دهد تا من وسیله ی پرواز و سیر در بهشت را برای او ضمانت کنم؟

سعد بن عباده عرض کرد: مرا شتری سرخ رنگ است که هشت ماهه آبستن است. پیامبر فرمودند: اکنون برای تو شرح می دهم آنچه به ضمان گرفته ام. سپس مقداری از شتر بهشتی توصیف کرد.

دوباره به اصحاب نگاهی کردند و فرمودند: کدام یک از شما به این مرد عرب عمامه میدهید تا من


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 317/1 - 318؛ به نقل از : داستان های شگفت / 255.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه