هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 238

صفحه 238

انداختم و ایشان روی آن نشستند و مرا برای خود خواستگاری کردند، عرض کردم: یا رسول الله ! من زنی غیورم و می ترسم عملی از من سر بزند که خداوند عذابم کند، از این گذشته عیالمند و مسنم.

حضرت فرمودند: عیال و بچه هایت بچه ی من هستند و اما مسن بودنت، من هم مانند تو مسنم، آن گاه اظهار رضایت کردم و خداوند به جای ابوسلمه بهتر از او را به من عنایت کرد.(1)

حکایت 353: استقامت در برابر بلا

وقتی کفار قریش مشاهده کردند مسلمانانی که به حبشه مهاجرت کرده اند و به آسودگی در آن جا زندگی میکنند و کسانی که در مکه هستند نیز به پشتیبانی ابوطالب کسی نمی تواند آنها را اذیت کند، انجمنی بزرگ تشکیل دادند تا در قتل پیامبر همداستان شوند.

وقتی ابوطالب این خبر را شنید، تمام بنی هاشم را از آنهایی که مسلمان بودند و آنهایی که مسلمان نبودند به جز ابولهب در دره ای که شعب ابوطالب نام داشت کوچ داد.

ابوطالب از دو طرف برای دره دیده بان قرار داد و فرزند خود علی را بیشتر شبها به جای پیامبر می خوابانید. حمزه پیوسته با شمشیر گرد پیامبر می گردید. قریش دیدند با این وضع کسی نمی تواند بر ایشان دسترسی داشته باشد؛ از این رو چاره ی دیگری اندیشیدند.

چهل نفر در دار الندوه پیمان بستند که دیگر با بنی هاشم مدارا نکنند؛ نه همسر به آنها دهند و نه همسر از آنها بگیرند، با ایشان خرید و فروش نکنند و هرگز با آنها صلح نکنند مگر این که پیامبر را به آنها تسلیم کنند تا به قتل برسانند. این عهدنامه را نوشتند و مهر کردند و به ام جلاس (خاله ی أبوجهل) سپردند.

بنی هاشم در محاصره ماندند، هیچ کس با آنها معامله نمی کرد مگر هنگام حج که اعراب جنگ را حرام میدانستند و قبایل به مکه می آمدند، آنها نیز از شعب خارج می شدند و از اعراب مایحتاج خود را می خریدند و به شعب برمی گشتند، اگر یکی از قریش متوجه معامله میشد آن متاع را خودش گران تر می خرید با ثروت فروشنده را به غارت می بردند، هر گاه مسلمانی از شعب خارج می شد و بر او دست می یافتند آنقدر شکنجه اش می کردند تا کشته می شد. کار به اندازه ای بر مسلمانان دشوار بود که صدای ناله ی اطفال آنها از گرسنگی به گوش اهل مکه می رسید.

ابوطالب از ترس این که نیمه شب پیامبر را بکشند هر گاه آن حضرت می خوابید رختخواب خود را کنار پیامبر می انداخت و محل خواب یکی از فرزندانش را در طرف دیگر قرار می داد.

روزی حکیم بن حزام بن خویلد به وسیله ی غلام خود مقداری خوراکی برای عمه اش خدیجه (همسر پیامبر ) فرستاد. در راه ابوجهل با او برخورد کرد. مهار شتر را گرفت و گفت: تو از پیمان سرپیچی کردی،

اکنون تو را در انجمن قریش میبرم و رسوایت می کنم، برادر ابوجهل (ابوالبختری) رسید و گفت: دست از این مرد بردار، مقداری خوردنی از عمه اش نزد او بوده می خواهد برایش بفرستد.


1- پند تاریخ175/2 - 176؛ به نقل از: بحار الانوار 6/ 726.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه