هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 243

صفحه 243

علی او را برداشت و خدمت پیامبر آورد. ابودجانه عرض کرد: یا رسول الله ! آیا بیعت خویش را به انجام رساندم؟ آن حضرت فرمودند: آری و در حق او دعا کردند. باز علی یک تنه به جنگ رفت و آنقدر کوشید که بدن مبارکش نود زخم برداشت و شانزده مرتبه بر زمین افتاد که چهار مرتبه جبرئیل به صورت مردی نیکو صورت آن حضرت را از زمین برداشت، ناگاه پیامبر مشاهده کردند که پاهای علی میلرزد، سیلاب اشک از دیده فرو ریختند و عرض کردند: پروردگارا! مرا وعده دادی که دین خود را غالب گردانی اگر بخواهی، بر تو دشوار نیست.(1)

حکایت 359: بهترین موقعیت

نسیبه دختر کعب که او را ام عماره می گفتند به اتفاق شوهر خود غزینه و دو پسرش عمار و عبد الله در جنگ احد حاضر بود، نسیبه مشکی به دوش داشت و مجاهدان را آب میداد. هنگامی که مشاهده کرد حمله ی کفار بر پیامبر تکرار شد، مشک را از دوش انداخت و خود را پیش روی پیامبر سپر قرار داد تا سیزده زخم برداشت. یکی از آن جراحات چنان کاری بود که پس از جنگ یک سال آن را معالجه می کرد. این زخم را ابن قمئه به او زد با این همه نسیبه از پای ننشست و چند ضربت بر ابن قمئه زد؛ ولی چون او دو زره بر تن داشت کارگر نیفتاد و از پیش نسیبه فرار کرد، نسیبه می گوید: من سپر نداشتم.

در آن وقت که مردم فرار می کردند و از اطراف پیامبر میگریختند، چشم حضرت به یک نفر افتاد که در حال فرار است، فریاد زدند: اکنون که فرار میکنی سپر خود را بیفکن.

آن مرد سپر خود را انداخت، نسیبه سپر او را برداشت و مردانه در برابر پیامبر ایستاد. در این هنگام کافری رسید و زخمی به نسیبه فرود آورد. ام عماره آن زخم را با سپرگردانید و با یک ضرب اسبش را از پای در آورد، پیامبر عبد الله را به کمک مادرش فراخواند.

عبد الله پیش آمد و به اتفاق مادرش آن کافر را کشتند، در همان زمان مشرک دیگری رسید و عبد الله را جراحتی رسانید. نسیبه با عجله زخم فرزند را بست و گفت: برخیز و در کار جنگ تأخیر مکن، سپس خودش به آن کافر حمله کرد و زخمی بر پای او زد که از پای در آمد. پیامبر چنان خندیدند که دندان های عقب دهان مبارکشان آشکار شد، فرمودند: قصاص کردی، خدا را شکر که تو بر دشمن ظفر یافت. خداوند شما را از طرف خانواده ی پیامبر خیر دهد، موقعیت تو در این جنگ بسی از دیگران بهتر بود.

نسیبه عرض کرد: یا رسول الله ! از خدا بخواه که در بهشت ما را ملازم شما گرداند. فرمودند: خدایا! اینها را در بهشت رفیق من قرار ده. نسیبه می گوید: در جنگ مسیلمه ی کذاب حاضر بودم، پسرم عبد الله نیز با من بود، همین که لشکر مسیلمه به حدیقه الموت که قبلا آن جا را حدیقه الرحمن می گفتند، پناه بردند بر در حدیقه جنگ سختی در گرفت، ابودجانه ی انصاری شهید شد و بالاخره پرچم خالد بن ولید بلند شد، مسلمانان خود را در حدیقه انداختند من نیز با آنها وارد شدم و دنبال مسیلمه گشتم، ناگاه یکی از کافران شمشیری بر من


1- پند تاریخ140/5 - 141؛ به نقل از: ناسخ التواریخ357/1 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه