هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 263

صفحه 263

ثبت اعمال زشت است می گوید: ثبت نکن شاید کار نیکی انجام دهد که این عمل زشت را برطرف نماید؛ زیرا خداوند می فرماید: کارهای نیک گناهان را می زداید یا ممکن است استغفار کند.

اگر در این هفت ساعت بگوید: «أَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذی لا إِل-هَ إِلاّ هُو ، عالمُ الْغَیْبِ والشَّهادَه ، العَزیزُ الحَکیمُ ، الغَفُورُ الرَّحیمُ ، ذُوالجَلالِ وَ الإِکْرامِ» در نامه ی عملش ثبت نمی شود، هر گاه هفت ساعت گذشت نه کار نیک انجام داد و نه استغفار کرد، همان فرشته ی دست راست به فرشته ی متصدی گناه میگوید: این گناه را در نامه ی عمل این بدبخت محروم بنویس!(1)

حکایت 388: توبه هنگام مرگ

معاویه بن وهب گفت: به طرف مکه میرفتم، پیرمرد عابد و خدا پرستی همراه ما بود؛ ولی مذهب ما را نداشت. او در مسافرت، نماز را تمام می خواند (شکسته نمی خواند). پسر برادرش که مسلمان بود و مذهب شیعه داشت همراهش بود. وی در راه مریض شد. به پسر برادرش گفتم: خوب است این پیرمرد را متوجه مذهب ما کنی و او را به ولایت علی(علیه السلام)دعوت نمایی شاید خداوند از این گمراهی نجاتش دهد.

پسرک جلو رفت و گفت: عمو جان! مردم بعد از پیامبران از دین برگشتند مگر چند نفری، آنچه لازم بود از پیامبر اطاعت شود لازم است از علی(علیه السلام)نیز اطاعت شود و پیروی علی(علیه السلام)پیروی پیامبر است. پیرمرد این سخنان را که شنید آهی کشید و گفت: من نیز بر همین عقیده برگشتم و این مذهب را اختیار کردم و این سخن را گفت و جان سپرد.

خدمت حضرت صادق عطل رسیدیم و داستان پیرمرد را برای حضرت بازگو کردیم، امام ع؟ فرمود: آن مرد از اهل بهشت است. علی بن سری عرض کرد: او که ایمان و ولایت نداشت مگر همان لحظه ی مرگ، فرمود: از او دیگر چه می خواهید؟! به خدا سوگند داخل بهشت شد!(2)

حکایت 389: توبه در لحظه ی حساس

امام باقر(علیه السلام)فرمود: نوجوانی یهودی خدمت پیامبر اکرم و می آمد. کم کم با آن حضرت انس گرفته بود. آن حضرت نیز او را در رفت و آمدهایش می پذیرفت، گاهی او را پی کاری می فرستاد یا نامه ای به دستش می سپرد که به یکی از خویشاوندان خود بدهد. روزی حضرت رسول و متوجه شد که چند روز است آن نوجوان دیده نمی شود. جویای حالش شد. گفتند: مریض شده و نزدیک است بمیرد. پیامبر اکرم که با چند نفر از اصحاب به عیادت او رفت. آن جناب را برکتی بود که با هر کس سخن می گفت جوابش را می داد اگرچه در آخرین لحظات حیات می بود.

به بالین بیمار محتضر نشستند و صدا زدند: فلانی نوجوان چشم باز کرد و گفت: لبیک یا ابالقاسم! فرمودند: بگو «آشهد أن لا اله الا الله و أتی رسول الله»؛ به یگانگی خدا و رسالت من گواهی بده. نوجوان تا این


1- پند تاریخ4/ 245 - 246؛ به نقل از: وسائل الشیعه / 524 ( باب جهاد نفس).
2- پند تاریخ 4 / 250 ؛ به نقل از : اصول کافی 2 / 441
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه