هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 270

صفحه 270

تشریف بردند، در این پیکار زنی اسیر شد. حضرت رسول اله هنگام مراجعت شبی در راه خوابیدند و نگهبانی آن شب را به عمار یاسر و عباد بن بشر واگذار کردند. این دو سرباز ارجمند یک شب نگهبانی را بین خود تقسیم کردند نصف اول نصیب عباد بن بشر شد و در نصف آخر شب قرار شد عمار یاسر پاسبانی کند. عمار به خواب رفت، عباد بن بشر وقت را غنیمت شمرد و به نماز مشغول شد. از طرفی مرد یهودی که زنش اسیر مسلمانان شده بود به تعقیب آنان آمده بود. در این هنگام که عباد بن بشر به نماز ایستاده بود آن یهودی در فکر شد آسیبی به پیامبر برساند و زن خود را فراری دهد. خیال می کرد نگهبانان لشکر هم به خواب رفته اند؛ چون هیچ کس را در حال نگهبانی نمی دید. عباد بن بشر را که به نماز ایستاده بود تشخیص نمیداد که انسان است یا درخت و برای این که از طرف او مطمئن شود تیری به سویش پرتاب کرد، تیر بر پیکر عباد وارد شد. این سرباز خداپرست اهمیتی نداد و نماز خود را ادامه داد. تیر دیگری آمد و بر پیکر عباد وارد شد؛ اما باز نمازش را قطع نکرد، تیر سوم که بر بدن عباد وارد شد نماز خود را کوتاه تر کرد تا تمام شود.

آن گاه عمار را بیدار کرد، همین که عمار بیدار شد دید سه تیر بر بدن عباد وارد شده است. او را سرزنش کرد که چرا در تیر اول بیدارم نکردی؟ گفت: آن وقت در نماز سوره ی کهف را شروع کرده بودم میل نداشتم آن سوره را ناتمام بگذارم، اگر نمی ترسیدم از این که دشمن بر سرم برسد و صدمه ای به پیامبر برساند هرگز نمازم را کوتاه نمی کردم؛ اگرچه جانم از دست می رفت.(1)

حکایت 398: رهروان سید الساجدین (علیه السلام)

محمد بن ابی عمیر یکی از بزرگان امامیه است که شیعه و سنی وثاقت و جلالت او را تصدیق کرده اند. در زمان هارون الرشید ابن ابی عمیر را تازیانه ی بسیار زدند و چهار سال در زندان بود. خواهرش کتاب های او را جمع آوری کرد و در غرفه ای قرار داد؛ اما باران بر آنها بارید و از بین رفت؛ از این رو ابن ابی عمیر احادیث را از حفظ نقل می کرد.

سندی بن شاهک به دستور هارون الرشید به واسطه ی شیعه بودنش صد و بیست تازیانه بر او زد و زندانی اش کرد؛ اما او صد و بیست و یک هزار درهم داد تا از زندان نجات یافت. فضل بن شاذان می گوید: روزی نزد ابن ابی عمیر رفتم، دیدم در سجده است، سجده را بسیار طولانی کرد، همین که سر برداشت گفتم: چقدر طولانی سجده میکنی؟ گفت: اگر طول سجده ی جمیل بن دراج را میدیدی آن گاه چه می گفتی؟ گفت:روزی پیش جمیل بن دراج رفتم، او در سجده بود، آنقدر طولانی سجده کرد که پس از سر برداشتن، بر طولانی بودن سجده اش اعتراض کردم، گفت: چگونه بودی اگر طول سجده ی معروف بن خربوط را مشاهده می کردی!

فضل بن شاذان می گوید: روزی شخصی را دیدم که رفیق خود را مورد سرزنش قرار داده بود و می گفت: تو مردی عیالوار و محتاج کسب و کار هستی، چرا به این وضع سجده ی طولانی به جا می آوری؟ می ترسم به واسطه ی طول سجده، چشمهایت نابینا شود و از کار بمانی. رفیقش گفت: خیلی سرزنش کردی، اگر بنا بود


1- پند تاریخ 217/5 - 218.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه