هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 272

صفحه 272

نیامد کجا گذاشته یا به چه کسی داده است، مدتی در اندیشهی پیدا کردن آن برآمد؛ ولی اثری نبخشید تا این که ناگاه در نماز متوجه شد که جوال را چه کرده است. پس از پایان نماز به منزل آمد و به پسر خود گفت: جوال را پیدا کردم. پرسید: چطور شد که به یادت آمد؟

گفت: مشغول نماز خواندن بودم، در آن حال به فکر فرو رفتم، بالاخره یادم آمد چه کرده ام. پسرش پس از شنیدن جریان گفت: پس شما نماز نمی خواندی جوال پیدا میکردی. ابوعبدالله از این سخن چنان تحت تأثیر قرار گرفت که به تحصیل و دانش و تزکیه نفس علاقه مند شد و به جایی رسید که تفسیری از خود به یادگار گذاشت.(1)

با دو قبله دورهی توحید نتوان رفت راست

یا رضای دوست باید با هوای خویشتن(2)

حکایت 401: محل اشیاء گمشده!

مردی مقداری از نقدینه ی خود را در محلی دفن کرده بود، پس از مدتی محل را فراموش کرد، هر چه جست و جو کرد پیدا نشد. پیش ابوحنیفه آمد و جریان را به او گفت و درخواست راهنمایی کرد. ابوحنیفه گفت: از نظر فقهی برای درخواست تو چاره ای ذکر نشده است؛ ولی من چارهای اندیشیده ام که به وسیله ی آن به مقصود می رسی. امشب تا صبح وقت خود را به نماز بگذران تا گمشده ات را پیدا کنی.

آن مرد تا یک چهارم از شب را مشغول نماز خواندن بود، ناگاه آن محل به خاطرش آمد، نماز خود را قطع کرد و به آن جا رفت. فردا صبح نزد ابوحنیفه آمد و چگونگی پیدا کردن محل را شرح داد. ابوحنیفه گفت: میدانستم شیطان نمی گذارد تا آخر شب نماز بخوانی. چرا به شکرانهی پیدا کردن آن محل نمازت را تا صبح ادامه ندادی؟(3)

ایاک نعبد بر زبان، دل در خیال این و آن

کفر است اگر گویی یکی، شرک است اگر گویی دو تا

حکایت 402: نافله ی شب

احمد بن سلام گفت: وقتی هرثمه به محمد امین برادر مأمون امان داد، خودش به جانب او رفت تا محمد امین را نزد مأمون ببرد. سپس با امین در کشتی کوچکی نشستند، من هم با آنان بودم. در راه عده ای از لشکریان طاهر کشتی را غرق کردند من خود را نجات دادم؛ اما به دست یکی از لشکریان طاهر افتادم، او خواست مرا بکشد؛ اما وعده دادم که فردا دو هزار درهم به او بدهم. مرا داخل اتاق کوچکی زندانی کرد، شب را در آن جا به سر بردم، نیمه ی شب ناگاه دیدم مردی را وارد اتاق کردند که به جز یک زیر جامه و عمامه چیزی به تن نداشت خرقه ای نیز روی شانه اش انداخته بودند.

پاسبانان اطراف اتاق را محاصره کرده بودند که فرار نکنیم، همین که مرد تازه وارد در گوشه ی اتاق جا گرفت عمامه از سر و صورت خود برداشت، متوجه شدم محمد امین است. شروع کردم به گریه کردن، سپس


1- پند تاریخ 5/ 221 - 222؛ به نقل از: الانوار النعمانیه / 238.
2- سنائی غزنوی.
3- پند تاریخ 5/ 223-222 ؛ به نقل از: ثمرات الاوراق.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه