هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 277

صفحه 277

تلاش کرد تا خود را از دست او رهاند.

اشتر در آن روز روزه داشت و دو روز قبل از آن روز را به واسطه ی بیماری چیزی نخورده بود و گرنه عبدالله هرگز نمی توانست از چنگ او خلاص شود.

بعد از پایان جنگ جمل، روزی عایشه به مالک گفت: تو بودی که می خواستی پسر خواهرم عبد الله را بکشی. اشتر این شعر را در جوابش سرود:

أعایش لولا أننی کنت طاویا

ثلاثا لا لقیت ابن أختک هالکه

فنجاه منی أکله و شبابه

و خلوه جوف لم یکن متماسکا

عایشه! اگر نبود در آن موقع که من سه روز را به گرسنگی گذرانده بودم، به یقین پسر خواهرت را کشته می یافتند؛ اما جوانی او و سیر بودنش و گرسنگی من که نیرویم را گرفته بود او را از چنگالم رهانید.

زهیر بن قیس می گوید: روزی در حمام با عبدالله زبیر بودم، بر سرش اثر ضربه ای بود که اگر شیشه ی روغنی بر روی آن میریختی پایین نمی آمد. به من گفت: میدانی این ضربت را که زده است؟ گفتم: نه! گفت: پسر عمویت مالک اشتر.(1)

حکایت 408: وقت را غنیمت شمرید

فتح موصلی نقل کرده است: در بیابان با قافله ای می رفتم، احتیاجی پیدا کردم و از قافله کناره گرفتم. ناگاه در بیابان چشمم به پسری افتاد، گفتم: سبحان الله! این پسر تنها کجا می رود، نزدیک او رفتم، سلام کردم و گفتم: کجا می روی؟ گفت: به زیارت خانهی خدا می روم. گفتم: شما که کوچک هستید، هنوز بر شما واجب نشده است. گفت: مگر ندیده ای از من کوچک ترها مرده اند؟! گفتم: زاد و توشه و سواری شما چیست؟ فرمود: توشه ام تقوا و سواری ام پاهای من است و با همین زاد و راحله به سوی مولایم می روم. عرض کردم: آقای من! شما که هیچ غذایی همراه ندارید. فرمود: اگر شخصی تو را به خانه ی خودش دعوت کند آیا شایسته است که غذای خود را برداری و به خانه ی او ببری؟ گفتم: نه! فرمود: آن کسی که مرا به خانه ی خود دعوت کرده غذایم را نیز خواهد داد. عرض کردم: تند بروید تا به قافله برسید. فرمود: بر من لازم است سعی و کوشش و بر او است که مرا برساند. نشنیده ای که خودش می فرماید: ( والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا وان الله لمع المحسنین )(2).

در این هنگام که با او صحبت میکردم جوان خوش اندامی با لباس های سفید پیش آمد و دست در گردن هم کردند و بر آن پسر سلام کرد. به آن جوان گفتم: تو را به حق آن کسی که به تو این اخلاق پسندیده و ظاهر آراسته را داده این پسر کیست؟ گفت: مگر او را نمی شناسی؟ او زین العابدین علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب است. آن گاه رو به زین العابدین باز کردم و گفتم: شما را به آبای گرامی تان قسم میدهم این جوان کسیت؟ فرمود: این برادرم خضر است که هر روز نزد ما می آید و بر ما سلام می کند. گفتم: شما را به آبای


1- پند تاریخ 5/ 334: به نقل از: الکنی و الألقاب 26/2 - 27
2- عنکبوت 69.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه