هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 288

صفحه 288

زراعتهای آن سال چنان سر برافراشت و بلند شد که هیچ گاه آن طور نشده بود. هنگام درو رسید، کشتهای خود را درو کردند و کوبیدند؛ ولی دانه نبسته بود. به حضرت موسی شکایت بردند که ما از خدا خواستیم باران را در اختیار ما بگذارد تا نفع سرشاری از کشت خود ببریم اکنون به ضررمان تمام شد.

حضرت موسی(علیه السلام)ضمن مناجات عرض کرد: پروردگارا! بنی اسرائیل از این موضوع شکایت دارند. فرمود: موسی! من آن طوری که میخواستم برای آنها مقدر میکردم؛ ولی به تقدیر من راضی نشدند، من هم خواسته ی ایشان را برآوردم. اکنون آنچه دیدند از خواسته ی خود آنها بود.(1)

حکایت 422: تسلیم بیشکایت

اخنف بن قیس میگوید: روزی به عمویم صعصعه از دل درد خود شکایت کردم. مرا بسیار سرزنش کرد و گفت: پسر برادر؛ وقتی یک ناراحتی پیدا میکنی اگر به کسی مانند خود شکایت کردی از دو حال خارج نیست؛ یا آن شخص دوست تو است البته او هم ناراحت و افسرده می شود یا دشمن تو است در این صورت شادمان خواهد شد، پس ناراحتی خویش را به مخلوقی مانند خود که قدرت برطرف کردن آن را ندارد بیان مکن، به کسی پناه ببر و بگو که تو را به آن ناراحتی مبتلا کرده تا او خود برطرف کند.

پسر برادر؛ یکی از چشم های من مدت چهل سال است که هیچ چیز را نمی بیند از این پیش آمد احدی را مطلع نکرده ام، حتی همسرم نیز نمیداند که این چشم من نابینا است.(2)


1- پند تاریخ 187/5 - 188؛ به نقل از: بحار الانوار 340/13 .
2- پند تاریخ 5/ 188 - 189؛ به نقل از: الکنی و الالقاب 13/2 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه