هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 297

صفحه 297

تا گردن بند را به وی بسپارد.

مردم عطاری را معرفی کردند که به پرهیزکاری معروف بود. گردنبند را به رسم امانت نز او گذاشت و به مکه رفت. در مراجعت مقداری هدیه برای عطار آورد.

چون نزدش رسید و هدیه را تقدیم کرد، عطار خود را به ناشناسی زد و گفت: من تو را نمی شناسم و امانتی نزد من نگذاشتی. سر و صدا بلند شد، مردم جمع شدند و او را از دکان عطار پرهیزکار بیرون کردند.

چند بار دیگر نزد او رفت؛ اما جز ناسزا چیزی از او نشتید. کسی به او گفت: حکایت خود را با این عطار، برای امیر عضد الدوله بنویس حتما برایت کاری میکند.

نامه ای برای امیر نوشت و عضد الدوله جواب او را داد و متذکر شد که سه روز متوالی بر در دکان عطار بنشین، روز چهارم من از آن جا می گذرم و به تو سلام می دهم، تو فقط جواب سلام مرا بده. روز بعد مطالبه گردن بند را از او بنما و نتیجه را به من خبر بده.

روز چهارم امیر با تشریفات مخصوص از در دکان عطار عبور کرد و همین که چشمش به مرد غریب افتاد، سلام کرد و او را بسیا احترام کرد. مرد جواب امیر را داد، امیر از او گلایه کرد که به بغداد می آیی و از ما خبری نمی گیری و خواسته ات را به ما نمیگویی، مرد غریب پوزش خواست که تاکنون موفق نشده ام عرض ارادت نمایم.

عطار و مردم در شگفت بودند که این ناشناس کیست. عطار مرگ را به چشم می دید.

همین که امیر رفت، عطار رو به آن ناشناس کرد و پرسید: برادر! آن گردن بند را چه وقت به من دادی؟ آیا نشانه ای داشت؟ بار دیگر بگو شاید یادم بیاید. مرد نشانی های امانت را گفت، عطار جست و جوی مختصری کرد و گردنبند را به او داد و گفت: خدا می داند فراموش کرده بودم.

مرد نز امیر رفت و جریان را برایش نقل کرد. امیر گردنبند را از او گرفت و به گردن مرد عطار آویخت و او را به دار کشید و دستور داد در شهر جار بزنند: این است کیفر کسی که امانتی بگیرد و بعد انکار کند. پس از این کار عبرت آور، گردنبند را به او رد کرد و او را به شهرش فرستاد.(1)

حکایت 435: امانت ابن ملجم

عبدالله بن سنان می گوید: خدمت امام صادق علی رسیدم در حالی که ایشان نماز عصر را خوانده و رو به قبله نشسته بودند.

عرض کردم: بعضی از پادشاهان و امیران ما را امین می دانند و اموالی را نزد ما به امانت می گذارند، با این که خمس مال خود را نمی دهند، آیا اموالشان را به آنها رد کنیم یا تصرف نماییم؟

امام سه مرتبه فرمودند: به خدای کعبه اگر ابن ملجم قاتل جدم علی الا امانتی به من بدهد، هر زمان بخواهد به او پس میدهم.(2)


1- پند تاریخ 202/1 ؛ به نقل از: المستطرف 118/1 .
2- یکصد موضوع، پانصد داستان 66/1 ؛ به نقل از: بحار الأنوار 15 / 149
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه