هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 305

صفحه 305

زبیر نزد هارون آمد و به عنوان سخن چینی اظهار کرد که یحیی پس از گرفتن امان نامه و صلح با شما، در باطن بر خلاف پیمان عمل کرده و مردم را به بیعت و خلافت خود دعوت کرده است. هارون که دنبال چنین بهانه ای میگشت، یحیی را آورد و سخنان مرد زبیری را به او گفت، یحیی بن عبد الله ادعای او را انکار کرد. مرد زبیری نیز بر اصرار و شدت اظهار خود افزود. یحیی بن عبد الله فرمود: اگر تو بر ادعای خود مطمئن هستی، سوگند یاد کن یا دلیل ثابتی بیاور. زبیری نیز شروع کرد به قسم خوردن و گفت: «سوگند به پروردگاری که طالب حق و بر همهی نیروهای جهان چیره است»، به این جای قسم که رسید یحیی گفت: از این گونه قسم، صرف نظر کن؛ زیرا اگر کسی پروردگار را ستایش و تعظیم کند، خداوند در کیفر و مجازات او تعجیل نمی فرماید، لازم است این گونه بگویی: «از حول و نیروی پروردگار جهان بی زار و بری هستم و در حول و نیروی خود هستم، اگر اظهار من دورغ باشد.»

زبیری از این پیشنهاد به وحشت افتاد و گفت: این چه قسم عجیبی است؟! من این گونه قسم نمی خورم. هارون الرشید گفت: اگر تو راست می گویی برای چه از این گونه قسم خوردن می ترسی؟ مرد زبیری به ناچار قسم خورد و همین که از مجلس هارون خارج شد، بر زمین افتاد و جان داد. وقتی جنازهی او را داخل قبری گذاشتند، هر چه خاک می ریختند، پر نمیشد. همه فهمیدند که این امر به دلیل ناپاکی آن مرد است، به ناچار سرپوشی روی قبر گذاشتند و از قبرستان بازگشتند.(1)

حکایت 442: معاویه و أحنف قیس

سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات می نویسد: آورده اند که روزی احنف قیس نزد معاویه در آمد، هر کس در باب امیر مؤمنان علی - رضی الله عنه - سخنی میگفت. احنف خاموش بود. معاویه گفت: ای احنف! چرا سخن نمی گویی؟ احنف گفت: چه گویم؟ اگر راست گویم، از تو بترسم و اگر دروغ گویم، از خدای بترسم! پس در این مقام، سکوت اولی تر و به حزم (احتیاط)، نزدیک تر!(2)

حکایت 443: حجاج و مرد راستگو

سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات مینویسد: آورده اند که حجاج، جماعتی را از خوارج سیاست(3) می فرمود. چون چند کس را به تیغ بگذاشت (4) یکی از ایشان گفت: ایها الأمیر! مرا سیاست مفرمای که مرا بر تو حقی است. حجاج گفت: تو را بر من چه حق است؟ گفت: فلان کس در مجمعی تو را دشنام داد، من او را منع کردم. گفت: بر آنچه گفتی تو را بینت (شاهد) باید. گفت: دارم و به یکی از اسیران اشارت کرد. حجاج فرمود: چه گواهی داری؟ گفت: راست می گوید، من آن جا بودم. گفت: چرا در آن منع کردن تو با وی یار نشدی؟(5) گفت: از


1- پند تاریخ 225/1 ؛ به نقل از: الفخری.
2- جوامع الحکایات 290.
3- سیاست: مجازات و عقوبت
4- از دم تیغ گذرانید و گشت.
5- او را کمک نکردی.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه