هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 310

صفحه 310

پس با خود گفتم: اگر آنها عبور کرده باشند، با علی می جنگم. در همان حال مرد دیگری آمد و گفت: یا امیر مؤمنان! همه از رود عبور کردند و این شلاق آنها است. فرمود: خدا و پیامبرش راست گفتند و تو دروغ میگویی. پس امام و دستور داد همه بر اسبهایشان سوار شدند و به طرف نهروان رفتند. وقتی به نهروان رسیدیم، من کنار امام بودم. همه ی خوارج پشت رود بودند و عبور نکرده بودند.

پس امام الا دست بر سینه ام گذاشت و فرمود: ای جندب! شک کردی؟ حالا چه می بینی؟ عرض کردم: به خدا پناه می برم.(1)

حکایت 452 و به خدا قسم دروغ می گویی

امیرالمؤمنین علی در مسجد نشسته بود و افراد نسبت به ایشان اظهار محبت می کردند. یکی از خوارج آمد و گفت: یا علی! من تو را در نهان و آشکار دوست دارم. حضرت به او خیره شدند و فرمودند: به خدا قسم دروغ میگویی، تواصلا مرا دوست نداری. آن مرد گریه کرد. امام فرمودند: خدا آگاه است که مرا دوست نداری. پس دستش را دراز کرد و با امام بیعت کرد.

امام علی فرمودند: تو در عراق کشته میشوی در حالی که خانواده و قومت، تو را نخواهد شناخت.

امام باقر فرمود: مدتی نگذشت که آن مرد به طرف نهروان رفت و با علیل جنگید و کشته شد و وقتی خانواده اش آمدند، جنازه ی او را نشناختند.(2)

حکایت 453: عاقبت دروغگو

احمد بن طولون که دوران کودکی را می گذرانید، روزی نزد پدر خود آمد و گفت: عده ای بینوا و مستمند پشت در ایستاده اند، حوالهای بنویس تا بگیرم و میان آنان تقسیم کنم. طولون گفت: قلم و دوات بیاور تا بنویسم. احمد رفت تا از اتاق دیگر، وسایل نوشتن بیاورد، یکی از کنیزهای پدرش را دید که با خادمی مشغول عمل منافی عفت است. چیزی نگفت، قلم و دوات را برداشت و برگشت. کنیز با خود گفت: احمد حتما جریان را به پدر خود خواهد گفت، پس حیلهای اندیشید و نزد طولون رفت و گفت: احمد به من دست درازی کرده است. طولون گفته ی او را پذیرفت و نامه ای به یکی از خادمانش نوشت که به محض رسیدن نامه حامل آن را گردن بزن. آن گاه نامه را به دست احمد داد و گفت: فورا این را نزد فلان خادم ببر.

احمد از متن نامه بی خبر بود، آن را گرفت و آورد. در راه به همان کنیز برخورد کرد، کنیز از احمد پرسید: کجا میروی؟ جواب داد: امیر این نامه را به من داده است تا فورا آن را به دست یکی از خدمتکارانش برسانم. کنیز از احمد درخواست کرد تا او نامه را به دست خدمتکار برساند. احمد آن را به کنیز داد و او نیز نامه را به وسیله ی غلامی که با او رابطه ی نامشروع داشت فرستاد و مقصودش این بود که امیر را بیشتر نسبت به احمد خشمگین


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 3/ 269؛ به نقل از: مدینه المعاجز / 335.
2- یکصد موضوع، پانصد داستان3 /270 ؛ به نقل از: مدینه المعاجز / 355.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه