هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 311

صفحه 311

کند. خادم نامه را به کسی که باید بدهد رسانید، او نیز وقتی از متن نامه آگاه شد، سر غلام را از تن جدا کرد و نزد امیر آورد. طولون از احمد خواست تا جریان را بگوید، او نیز داستان را برای پدرش بازگو کرد، آن گاه به دستور امیر، کنیز را نیز کشتند و احمد نزد طولون موقعیت بهتری پیدا کرد تا این که به حکومت مصر و شام رسید.(1)

حکایت 454: دروغ مصلحت آمیز

روزی ابوذر، پیامبر اکرم تو را در گلیمی پیچید و بر دوش گرفت، از راهی میگذشت، کفار که تصمیم داشتند آن حضرت را بکشند در راه با ابوذر برخورد کرده، از او پرسیدند: چه بر دوش داری؟

گفت: رسول خدا را؛ این جا مصلحت بود که ابوذر نام حضرت را بر زبان نیاورد؛ ولی با توکل به خدا حقیقت را گفت و از دورغ پرهیز کرد. کار با خود گفتند: این یار وفادار محمد است و هرگز او را در معرض خطر قرار نمیدهد. قطعأ ما را مسخره میکند، اگر او محمد را بر دوش خود داشت، به این صراحت نام او را بر زبان نمی آورد. به همین دلیل ابوذر را به حال خود واگذاشتند و نام ابوذر برای همیشه به راستگویی باقی ماند.(2)

همه راستی کن که از راستی

نیاید به کار اندرون کاستی

چو با راستی باشی و مردمی

نبینی جز از خوبی و خرمی

رخ مرد را تیره دارد دروغ

بلندیش هرگز نگیرد فروغ(3)

حکایت 455: دروغی به قیمت جان

صفوان ساربان می گوید: بعد از کشته شدن محمد و ابراهیم پسرهای عبد الله بن حسن، مردی نزد منصور دوانیقی آمد و گفت: جعفر بن محمد غلام خود را فرستاده است که از شیعیان مال و اسلحه بگیرد و قصد قیام و مخالفت دارد. محمد پسر عبد الله بن حسن نیز به او کمک کرد. منصور خشمگین شد و به عموی خود که فرماندار مدینه بود، دستور داد فورأ جعفر بن محمد را نزد او بفرستد. فرماندار نیز نامهی منصور را خدمت حضرت فرستاد و عرض کرد: فردا باید عازم شوی. صفوان می گوید: حضرت به من فرمودند: شتری برای ما مهیا کن تا فردا به سوی عراق حرکت کنیم.

همین که حضرت به مکان منصور رسید، به خانه ی او رفت، اجازه ی ورود خواست و داخل شد. منصور ابتدا به ایشان احترام گذاشت؛ ولی کم کم شروع کرد به سرزنش کردن و گفت: شنیده ام که معلی - غلام حضرت . برای تو مال و اسلحه جمع میکند. ایشان فرمودند: به خدا پناه می برم. این سخن دروغ است. منصور گفت: سوگند بخور، حضرت قسم خوردند. منصور درخواست کرد که به طلاق و عتاق سوگند یاد کند.(4) حضرت فرمودند: به خدا قسم خوردم قبول نکردی، اکنون می خواهی همانند زمان جاهلیت سوگند بخورم. منصور با


1- پند تاریخ 1/ 234؛ به نقل از: الکلام یجز الکلام 145/2 .
2- پند تاریخ 1/ 244؛ به نقل از: اخلاق روحی.
3- فردوسی
4- قسمی است که در جاهلیت می خورند که زن طلاق باشم با بنده هایم آزاد باشند.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه