هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 316

صفحه 316

خیال میکنی به جهت محبت و طعام و احسانت، تو را بر علی ترجیح خواهم داد؟!

سپس برخاست و از نزد معاویه بیرون رفت، معاویه کیسه ای طلا را از پی او فرستاد، ولی ابوامامه نپذیرفت و گفت: به خدا قسم یک دینار هم از او قبول نمیکنم!(1)

حکایت 460: صدای کفش چاپلوس!

جویریه بن مسهر می گوید: به دنبال امیر مؤمنان(علیه السلام)میدویدم؛ امام(علیه السلام)متوجه من شدند و فرمودند: هلاک نشدند این احمقان (خلفای دنیا پرست) مگر به واسطه ی صدای کفش متملقانی که به دنبالشان راه میروند!(2)

علم علی نه قال و مقال است عن فلان

بل علم او چو دو یتیم(3) است بی نظیر(4)

حکایت 461: طاووس یمانی!

هشام بن عبد الملک، خلیفهی اموی در ایام خلافت خود به قصد حج وارد مکه شد. دستور داد یکی ازکسانی را که زمان رسول خدا را درک کرده و به شرف مصاحبت آن حضرت نایل شده است حاضر کنند تا از او در مورد آن روزگاران سؤالاتی بکند. به او گفتند: از اصحاب رسول خدا کسی باقی نمانده است. هشام گفت: پس یکی از تابعین را حاضر کنید تا از محضرش استفاده کنیم. آن گاه طاووس یمانی را حاضر کردند.

وقتی طاووس وارد شد، کفشهای خود را جلوی هشام روی فرش درآورد. وقتی هم که سلام کرد بر خلاف معمول که هر کس سلام میکرد و میگفت «السلام علیک یا امیر المؤمنین» به «السلام علیک» قناعت کرد و «أمیر المؤمنین» را بر زبان نیاورد. به علاوه فورا در مقابل هشام نشست و منتظر اجازه ی نشستن نشد در حالی که معمولا در حضور خلیفه می ایستادند تا خلیفه اجازه ی نشستن بدهد. از همه بالاتر این که طاووس به عنوان احوال پرسی گفت: ای هشام! حالت چطور است؟

رفتار طاووس، هشام را سخت خشمناک ساخت و به او گفت: این چه کاری است که در حضور من کردی؟ طاووس گفت: چه کرده ام؟! هشام گفت: چرا کفش هایت را در حضور من درآوردی؟ چرا مرا با عنوان امیر المؤمنین خطاب نکردی؟ چرا بدون اجازه ی من نشستی؟ چرا این گونه توهین آمیز از من احوال پرسی کردی؟ طاووس گفت: کفش هایم را در حضور تو در آوردم، برای این که من روزی پنج بار کفش هایم را در حضور


1- سفینه البحار 669/1 . پس از شهادت علی (ع)، معاویه تلاش می کرد مقام و موقعیت و محبت آن حضرت را نیز از دلها بیرون ببرد؛ از این رو به هر وسیله ای متوسل می شد. به بعضی پول می داد و احترام ظاهری می کرد. عده ای را می کشت و نقل فضائل آن حضرت را قدغن می کرد؛ ولی موفق نشد و فضائل علی شرق و غرب را فرا گرفت.
2- روضه ی کافی / 241، حدیث 331. ادامه ی حکایت: آن گاه حضرت از جویریه بن مسهر پرسید: برای چه آمده ای؟ عرض کرد: آمده ام از شما معنای شرف و مروت و عقل را بپرسم. امام (ع) فرمود: کسی که سلطان او را شریف بدارد، با شرافت است و مروت، عبارت است از آراستن معیشت و اصلاح زندگی و کسی که از خدا بترسد و پرهیزکار باشد، خردمند است.
3- در یتیم: مروارید ناشفته و در صدف تنها.
4- ناصر خسرو.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه