هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 326

صفحه 326

حکایت 478: سر سفره ی امام مجتبی

عربی که صورتش خیلی زشت بود سر سفره ی امام حسن مجتبی(علیه السلام)آمد و از روی حرص، تمام غذا را خورد. امام حسن(علیه السلام)که کرامتش برای همه معلوم بود از غذا خوردن عرب خوشش آمد و از او پرسید: تو عیال داری یا مجردی؟ گفت: عیالمندم، فرمود: چند فرزند داری؟ گفت: هشت دختر دارم که آنها از من پرخورترند.

امام تبسم کرد و به او ده هزار درهم انعام داد و فرمود: این قسمت تو و همسر و هشت دخترت باشد.(1)

حکایت 479: میهمان با میزبان؟

در کافی از حسین بن نعیم نقل شده است که حضرت صادق به من فرمود: آیا برادران خود را دوست داری؟ عرض کردم: بلی. پرسید: به فقیران و تنگدستان شان نفع می رسانی؟ جواب دادم: آری. فرمود: متوجه باش که لازم است ایشان را دوست بداری. آیا آنها را به منزل خود دعوت میکنی؟ گفتم: هیچ گاه غذا نمیخورم مگر این که دو یا سه نفر از برادرانم مهمان من اند. فرمود: فضیلت آنها بر تو بیشتر از فضیلت تو است بر آنها. عرض کردم: فدایت شوم! من آنها را میهمان می کنم و در منزل خود از ایشان پذیرایی می نمایم، باز فضیلت آنها بیشتر است؟! فرمود: آری، هنگامی که وارد منزل تو می شوند با آمرزش تو و خانواده ات وارد می شوند و با رفتن شان گناهان تو و خانواده ات را بیرون می برند.(2)

رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب

میزبان ماست، هر کس می شود مهمان ما(3)

حکایت 480: بلندهمتی در باره ی مهمان

حجاج بن یوسف ثقفی، یزید بن مهلب را زندانی کرد و از او مال زیادی خواست؛ اما یزید زندانیان را فریفته، با آنها به طرف شام فرار کرد. نزد سلیمان بن عبد الملک رفتند، سلیمان یزید را احترام کرد.

حجاج به ولید بن عبد الملک که در آن وقت عهده دار خلافت بود خبر فرستاد یزید بن مهلب از زندان فرار کرده و پیش برادر شما سلیمان بن عبد الملک ولی عهد مسلمانان رفته است. ولید نامه ای به برادر خود نوشت: از چه رو دشمن ما را پناه داده ای؟ سلیمان پاسخ داد: این شخص و خانواده اش از پدر و جد، پیوسته طرفدار و پشتیبان ما بوده اند؛ از این رو او را پناه داده ام.

حجاج از او چهار میلیون درهم خواست و چون پرداخت این مبلغ دشوار بود به سه میلیون راضی شد و گفت: اگر امیر مؤمنان اجازه بدهد این مقدار را من میدهم، شما نیز مرا در بارهی میهمانم شرمنده نکنید. ولید نوشت: چاره ای نیست باید یزید را با غل و زنجیر نزد من بفرستی. سلیمان یزید بن مهلب را در یک طرف و پسر خود را در طرف دیگر به یک زنجیر بست و هر دو را مقید ساخت.

آن گاه برای ولید نوشت: یزید را با ایوب پسر برادرت فرستادم، خلیفه را به خدا سوگند میدهم چنانچه


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 512/1 ؛ به نقل از: لطائف الطوائف / 139.
2- پند تاریخ 82/2 ؛ به نقل از: کلمه طیبه / 245.
3- صائب تبریزی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه