هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 330

صفحه 330

حکایت 485: مهمان ولی عصر(عج)

چند نفر از شیعیان بحرین با هم قرار گذاشتند هر یک به نوبت، دیگران را میهمانی کنند. بر این قرار عمل کردند تا نوبت به مردی تنگدست رسید و چون برای میهمانی دوستان خود وسیله ای در اختیار نداشت بسیار اندوهگین شد و از شهر خارج شد و رو به صحرا آورد تا شاید کمی اندوهش برطرف شود. در این بین شخصی نزد او آمد و گفت: در شهر به فلان تاجر بگو محمد بن الحسن می گوید آن دوازده اشرفی را که برای ما نذر کرده بودی بده، پول را از او بگیر و صرف میهمانی خود کن. آن مرد نزد تاجر رفت و پیغام را رساند، تاجر گفت: محمد بن الحسن این حرف را به تو گفت؟ جواب داد: آری! پرسید: او را شناختی؟ پاسخ داد: نه! گفت: او صاحب الزمان عالی بود من این مبلغ را برای آن جناب نذر کرده بودم، آن گاه مرد بحرینی را بسیار احترام کرد و وجه را پرداخت و خواهش کرد که چون آن بزرگوار نذر مرا پذیرفته نصف این اشرفی ها را به من بده و معادل آن از پول های دیگر میدهم تا به عنوان تبرک داشته باشم. بحرینی به این وسیله از عهده ی میهمانی دوستان خود برآمد.(1)

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

به کسی جمال خود را ننمودهای و بینم

همه جا به هر زبانی ز تو هست گفت و گویی

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی

چه شود که از ترحم دمی ای سحاب رحمت

من خشک لب هم آخر زتو تر کنم گلویی

به ره تو بس که نالم ز غم تو بس که مویم

شده ام ز ناله نایی شده ام ز مویه(2) مویی

حکایت 486: بادیه نشینان چه می کنند

تاجری نصرانی در بصره بود که سرمایه ی زیادی داشت و این در حالی بود که بصره گنجایش سرمایه ی او را نداشت. شریکهایش از بغداد برای او نوشتند: سزاوار نیست با این سرمایه در بصره بمانید، خوب است وسیله ی حرکت خود را به بغداد فراهم کنید؛ زیرا این جا توسعهی معاملاتش خیلی بیشتر از بصره است. مرد نصرانی مطالبات خود را نقد کرد و با تمام سرمایه اش به طرف بغداد حرکت کرد، در راه دزدان با او برخورد کردند و تمام موجودی اش را گرفتند، چون خجالت میکشید با آن وضع وارد بغداد شود ناچار به اعراب بادیه نشین پناه برد، بالاخره به یک دسته از اعراب رسید که میان آنها جوانانی بودند که بر اثر تناسب اخلاقی کم کم با آنها انس گرفت و چندی هم در مهمان سرای آنان ماند.

یک روز جوانان قبیله او را افسرده دیدند، علت افسردگی اش را سؤال کردند. گفت: مدتی است که من مهمان شما هستم، از این رو غمگینم. بادیه نشینان گفتند: این میهمان سرا مخارج معینی دارد که با بودن و نبودن تو نه اضافه می شود و نه کم می گردد، وقتی تاجر فهمید توقف او در آن جا موجب مخارج زیادتر و


1- پند تاریخ 2/ 76؛ به نقل از: نجم الثاقب / 306.
2- مویه: ناله.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه