هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 332

صفحه 332

حکایت 488: طفیلی

سدید الدین محمد عوفی در جوامع الحکایات مینویسد: آورده اند وقتی یکی از صدور (بزرگان و وزیران) بخارا به حج رفته بود و اسباب و تجمل تمام داشت و بیشتر از صد أشتر در زیر بنای او می رفت و او در عماری(1) نشسته بود و جماعتی از علمای بزرگ نیز با وی می رفتند و چون نزدیک عرفات رسیدند، درویشی گرسنه و تشنه با پای ها آبله آمد. او را بر آن قاعده بدید که می رفت(2) به وی گفت: ثواب حج من و تو یکی باشد؟! تو در أن نعمت میروی و من در این محنت! صدر بخارا او را گفت: حاشا(3) که جزای من برابر جزای تو باشد؛ اگر من بدانستمی که مرا و تو را یک پایگاه خواهد بود(4)، هرگز در بادیه(5) نیامدمی. درویش گفت: چرا؟ گفت: زیرا من فرمان خدای را امتثال(6) می نمایم و تو خلاف فرمان میکنی. مرا گفته است: چون استطاعت داری، حج کن (7) و تو را گفته است: (ولا تلقوا بأندیم إلی التهلکه)(8) ؛ خویشتن را در هلاکت نیندازید، پس مرا خوانده اند و تو را معذور داشته اند و من مهمانم و تو طفیلی و هرگز حرمت طفیل (مهمان ناخوانده) چون حرمت مهمان نباشد(9)


1- ماری: کجاوه، هودج مانندی که بر پشت شتر، اسب و غیره بندند.
2- آن درویش گرسنه، آن توانگر بخارا را دید که با آن شکوه و جلال حرکت می کرد.
3- حاشا: کلمه ی انکار است به معنی هرگز، مبادا، نه چنین است.
4- اگر در قیامت، هر دو در یک مرتبه و جایگاه باشیم
5- صحرا، بیابان.
6- فرمانبرداری، اطاعت.
7- (و لله علی الناس حج البیت من استطاع إلبه سبیلا) (آل عمران /97)؛ و برای خدا بر مردم است که آهنگ خانه ای او کنند. آنها که توانایی رفتن به سوی آن دارند.
8- بقره / 195.
9- جوامع الحکایات / 144-145.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه