هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 335

صفحه 335

چادر زنی را گرفتم و در حال پشیمان شدم و رها کردم. دانستم اگر کسی قصد حرم من کند، بیش از این نباشد؛ زن در پای شوهر افتاد و گفت: مرا معلوم شد که عفاف من از عفاف تو است.

فایده ی این حکایت آن است که هر کس خواهد که نامحرمان در حرم او خیانت نکنند، گو نظر از حرم مسلمانان گسسته دار که حق تعالی به برکت عقت تو، اهل حرم تو را در پرده ی عقت نگاه دارد.

گفتم که: «مکن» گفت: «مکن تا نکنند)

این یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس(1)

حکایت 491: فرشته ی عفت!

یکی از خلفای عباسی بر اهل بلخ در اثر ندادن مالیات غضب کرد و آنها را سزاوار عقوبت دید. مردی را طلبید و او را به عنوان فرماندار و حکومت آن شهر روانه کرد و تأکید کرد تا می توانی سخت گیری کن و مردم آن جا را در مضیقهی مالی قرار ده و هیچ گونه مهربانی بر آنان روا مدار تا با وظایف خود آشنا شوند و به این وسیله مالیات دریافت گردد.

فرماندار که از خود اراده ای نداشت، تسلیم امر خلیفه شد و روانه ی بلخ شد. وقتی به آن جا وارد شد، گفت: من از طرف خلیفه آمده ام و امر است که هر چه زودتر خراج اموال خود را بپردازید و هر کس نپردازد، گرفتار عقوبت است و جای او زندان خواهد بود.

با نشر این اعلامیه، ولولهی عجیبی میان مردم برپا شد، سر و صداها زیاد شد و همه به هم ریختند و شب و روز آرام نداشتند. ضمنا فرماندار زن و بچه همراه داشت، مردم فلک زده بلخ هر چه فکر کردند راه فراری پیدا کنند، نتیجه نبخشید. بنابراین مشورت کردند که به عنوان شفاعت نزد عیال فرماندار بروند تا شاید راه چاره ای به دست آید و یک مشت زن و بچه ی سر و پا برهنه از این سختی و تهدید راحت گردند.

عده ی زیادی از زنان و بچه ها با حالی آشفته خود را به عیال فرماندار رساندند و نزد او اظهار ناراحتی کردند و حوائج خود را بیان کردند. وضع رقت بار بچه های کوچک و زن های بی سرپرست، تأثیر به سزایی در روحیه ی آن زن با ایمان ایجاد کرد و او با دیدن این منظره پیراهن مرصع به جواهر را که برای مجالس عروسی تهیه کرده بود، به شوهر خود داد و به جای مالیات مردم بلخ نزد خلیفه فرستاد که او از مردم آن شهر بگذرد. (قیمت پیراهن از مالیات بلخ زیادتر بود.)

فرماندار پیراهن را برداشت و به سمت مرکز حرکت کرد و به منزل خلیفه رفت و پیراهن مذکور را در مقابل خلیفه گذاشت و در گوشه ای نشست. خلیفه پرسید: این چیست؟

گفت: خراج و مالیات بلخ است. چون مردم از پرداخت خراج عاجز بودند، همسرم این را فرستاد تا از آنها بگذرید و در نتیجه، مردم آن جا آسوده خاطر باشند.

خلیفه وقتی از این جریان باخبر شد، دانست که مردم در اثر فقر نمی توانند مالیات بپردازند و این زن برای


1- جوامع الحکایات / 338.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه