هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 337

صفحه 337

بهانه ی قضای حاجت از اتاق بیرون رفت و با وضع و لباس آلوده برگشت و به طرف زن آمد. تا چشم زن به او افتاد، روی در هم کشید و فورا او را از منزل خارج کرد!(1)

حکایت 493: رو گرفتن از خروس!

شهید مرتضی مطهری می نویسد: آورده اند که شخصی از دکان مرغ فروشی، خروسی خرید به دو قران. خروس بیشتر از آن می ارزید. وقتی به منزل رفت زنش گفت: این چیست که آورده ای؟ گفت: خروس. زن گفت: یک آدم باغیرت وقتی زن در خانه اش است خروس به خانه نمی آورد. زود صورتش را پوشاند و خودش را مخفی کرد و گفت: من هرگز حاضر نیستم در خانه ای که جنس نر وجود دارد زندگی کنم؛ پس با این خروس باید در این خانه باشد یا من و دیگر از کنج خانه بیرون نمی آیم. مرد خیلی خوشحال شد و گفت: الحمد لله! چقدر زن من با عقت است. خروس را نزد مرغ فروش برد و گفت: اگر ممکن است این را بگیرید، دو قران ما را پس بدهید. گفت: چرا؟ اتفاقا این خروس دو قران و ده شاهی می ارزد، ماده شاهی هم به شما تخفیف دادیم. مرد گفت: به هر حال من نمیخواهم. مرغ فروش گفت: اگر خیال میکنی ممکن است به تو دروغ گفته باشم، بدان که حتما بیشتر می ارزد. مرد گفت: نه به این علت نیست، می دانم بهتر است؛ ولی نمی خواهم. مرغ فروش گفت: چرا نمی خواهی؟ مرد گفت: چه کار داری؟ مرغ فروش هم لج کرد و گفت: تا علتش را نگویی، من خروس را از تو پس نمیگیرم. مرد گفت: به جای دو قران، سی شاهی بده. مرغ فروش گفت: تا راست نگویی، نمیدهم. گفت: پس یک قران به من بده. مرغ فروش گفت: باید حقیقت را بگویی. مرد گفت: حقیقت این است که زن من خیلی باعفت است و حاضر نیست یک خروس را در خانه راه بدهد. مرغ فروش زود خروس را گرفت و دو قران را به او داد و گفت: این دو قران را بگیر؛ ولی یقین داشته باش که زنت زن بد عملی است. اگر زن باعقتی بود، این جور حرف نمیزد. این حرف، حرف زنی است که اصلا عقت ندارد که این جور گزاف و به اصطلاح گز نکرده، پاره میکند. زنی که واقعا باعفت باشد، هیچ وقت از خروس رو نمی گیرد!(2)

اگر خدای نکرده ز آدمی دوری

طیور(3) بین که چسان جفت انتخاب کنند

اگر به جفت وی آرد نظر، یکی مرغی

به نوک، مغز سرش را برون ز قاف کنند

حکایت 494: آهوی بی چشم!

رابعهی عدویه میگوید: روزی بر «عتبه بن علا» وارد شدم. عتبه در زهد غرق شده بود و به عبادت مشغول بود. گفتم: برایم بیان کن که چگونه از گناه برگشتی و توبه کردی!

گفت: من در طول عمرم خیلی به زنان علاقه داشتم و حریص بودم و در بصره بیشتر از هزاران زن گرفتار من بودند. روزی از خانه بیرون رفتم، ناگهان به زنی برخورد کردم که به جز چشمانش چیزی آشکار نبود. گویا از


1- داستان راستان 70/2 - 73؛ به نقل از : الکنی و الالقاب 313/1
2- فلسفه ی اخلاق / 81
3- پرندگان.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه