هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 340

صفحه 340

احتضار و جان دادن به او می گفتند: بگو «لا إله إلا الله»، در جواب می گفت:

یا رب قائله یوما و قد تعبت

أین الطریق إلی حمام منجاب

یعنی: چه شد آن زنی که خسته شده بود و می گفت «حمام منجاب کجا است»(1)؟!

سال ها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب

لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

ماه ها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک

شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن

عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع

عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن

نفس تو جویای کفر است و خرد جویای دین

گر بقا خواهی به دین آی، ار فنا خواهی به تن

هر چه بینی جز هوی، آن دین بود بر جان نشان

و هر چه بابی جز خدا، آن بت بود در هم شکن

چون برون رفت از تو حرص، آن که در آید در تو دین

چون در آید در تو دین، آن که برون شد اهرمن

با دو قبله دوره ی توحید نتوان رفت راست

با رضای دوست باید باهوای خویشتن(2)

حکایت 498: عطر پاکدامنی

نقل شده است: مردی در مدینه بود که همیشه از او بوی خوش به مشام می رسید. روزی شخصی علتش را از او پرسید. گفت: ای مرد! داستان من از اسرار است و باید این ست بین من و خدای متعال باقی بماند. آن شخص او را قسم داد و گفت: دست از تو بر نمی دارم تا آن را بیان کنی.

گفت: در اول جوانی بسیار زیبا بودم و شغلم پارچه فروشی بود. روزی زنی و کنیزی در دکان من آمدند و مقداری پارچه خریدند، وقتی قیمت آنها را حساب کردم برخاستند و گفتند: ای جوان! این پارچه ها را تا منزل ما بیاور تا قیمت آنها را به تو بدهیم.

من هم برخاستم و با ایشان به راه افتادم. وقتی رسیدیم ایشان داخل شدند و من مدتی بیرون ماندم.

بعد از ساعتی مرا به داخل خانه دعوت کردند، وقتی داخل شدم دیدم آن منزل از فرشهای نفیس و پرده های الوان و ظرفهای قیمتی زینت شده است، مرا نشاندند و پذیرایی مفصلی کردند. بعد آن زن چادر از


1- پند تاریخ 216/2 - 217؛ به نقل از : کشکول شیخ بهایی 1/ 248
2- سنایی غزنوی.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه