هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 342

صفحه 342

چشمش به آن خیاط افتاد که از کنار قصر عبور می کرد. فریفته ی او شد و او را به عنوان خرید لباس به قصر خود دعوت کرد. هنگامی که جوان داخل قصر شد، دختر او را به عمل منافی عفت دعوت کرد؛ اما جوان قبول نکرد و گفت: از خدا می ترسم. دختر گفت: چاره ای نداری مگر این که از من اطاعت کنی. جوان چون دید چاره ای ندارد، اجازه گرفت تا به بام قصر رود و خود را شست و شو دهد.

دختر گفت: اشکالی ندارد به شرط این که لباس های دوخته ی خود را کنار من بگذاری تا یقین پیدا کنم که برمیگردی.

جوان لباس ها را گذاشت و به بام قصر رفت و خود را از بام رها کرد تا دامنش به گناه آلوده نشود.

چون نیت جوان خالص بود و از ترس خدا این عمل را انجام داد خداوند به جبرئیل امر کرد که فورا او را بگیرد و آهسته بر زمین گذارد.

وقتی جبرئیل أن جوان را روی زمین گذاشت، جوان به خانه رفت، همسرش پرسید: امشب برای غذا چه آورده ای؟

در جواب گفت: امروز لباس ها را نسیه فروختم، فردا پول لباس ها را می پردازند، امشب را با گرسنگی تحمل کنید تا فردا پولی به دست آورم و برای شما غذا تهیه کنم. بعد به همسرش گفت: برو تنور را روشن کن که همسایگان فکر کنند ما در حال پختن نان هستیم.

زن هم تنور را روشن کرد و کنار شوهرش نشست. در این هنگام یکی از همسایگان داخل خانه شد که از ایشان آتش بگیرد. دید مقداری نان داخل تنور است و نزدیک است که بسوزد. فریاد زد: شما مشغول صحبت هستید در حالی که نان های داخل تنور نزدیک است بسوزد.

همسر آن جوان با تعجب سر تنور آمد و دید مقداری نان پخته در تنور است. آنها را از تنور بیرون آورد و نزد شوهر رفت و حقیقت را جویا شد. جوان نیز آن داستان را برای او بیان کرد و گفت: این نتیجه ی پاکدامنی و اطاعت از پروردگار است.(1)

حکایت 500: سفیده ی تخم مرغ

زنی را نزد عمر آوردند که دامن مردی از انصار را گرفته بود و می گفت: این جوان انصاری با من زنا کرده است.

قضیه این چنین بود که آن زن، عاشق جوان انصاری شده بود و به هیچ وجه نمی توانست به وصال او برسد، پس تخم مرغی را گرفت و سفیدهی آن را بر دامن خود مالید. بعد نزد عمر آمد و گفت: این جوان انصاری با من زنا کرده و این نشانه هایی که بر دامن من است، از او است!

عمر خواست آن جوان را عقوبت کند که امیر مؤمنان فرمود: عجله نکن، شاید این زن حیله ای کرده باشد. سپس فرمود: آب جوشیده حاضر کنید.

چون آب جوشیده آوردند. امام فرمودند: بر آن سفیدی بریزید. چون ریختند، دیدند بسته شد، فرمود: آن را


1- پند تاریخ 2/ 234 - 236؛ به نقل از: الانوار النعمانیه /117.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه