هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 343

صفحه 343

بچشید. وقتی چشیدند، معلوم شد، سفیده ی تخم مرغ است. زن هم اقرار کرد که دامن این جوان پاک است پس به امر امام حد قذف بر زن زدند.(1)

حکایت 501: جزای دفع تهمت

وقتی حضرت یوسف علی پادشاه شد و در قصر خود نشسته بود، جوانی با لباس های کهنه، از پای قصر او عبور می کرد. جبرئیل آمد و عرض کرد: ای یوسف! این جوان را می شناسی؟ فرمود: نه، عرض کرد: این همان طفلی است که وقتی زلیخا پیراهنت را از پشت گرفت و پاره شد و عزیز مصر سر رسید، زلیخا گفت: کیفر کسی که بخواهد نسبت به اهل تو خیانت کند، جز زندان و عذاب نیست.

تو گفتی: او مرا با اصرار به سوی خود دعوت کرد و من از این اتهام بیزارم. پس این طفل به عنوان شاهد از خانواده ی آن زن به سخن آمد و شهادت داد که اگر پیراهن او از پشت پاره شده باشد، آن زن دروغ می گوید وگرنه، او از راستگویان است. چون عزیز مصر دید پیراهن از پشت پاره شده است، از تو رفع اتهام کرد و گفت: این حیله ی زنانه است(2). در واقع به خاطر شهادت همین جوان، طهارت تو ثابت و تهمت ناروا از تو دور شد.

حضرت یوسف علی فرمودند: او را بر من حقی است، او را بیاورید. وقتی او را حاضر کردند امر کرد او را تمیز نمایید. لباس های فاخر به او بپوشانید و هر ماه برای او حقوقی مقرر نمود و در حق او بسیار اکرام کرد.

جبرئیل تبسم کرد. یوسف پرسید: آیا در حقش کم احسان کرده ام که تبسم کردی؟ عرض کرد: نه! تبسم من از این جهت بود که تو در حق این جوان که شهادت حقی داد، این همه احسان کردی، پس خداوند کریم در حق بندهی مؤمن خود که تمام عمر بر او شهادت حق داده است، چه قدر احسان خواهد فرمود.(3)

حکایت 502: چشم چرانی

امام باقر می فرماید: جوانی از انصار در مسیر خود با زنی رو به رو شد و چهره ی آن زن، نظر جوان انصاری را به خود جلب کرد و چشم خود را به او دوخت. هنگامی که زن گذشت، جوان همچنان او را نگاه می کرد. او در حالی که راه خود را ادامه می داد، وارد کوچه ی تنگی شد و همچنان به پشت سر خود نگاه می کرد و زن را تماشا میکرد.

در این هنگام ناگهان صورت جوان به دیوار خورد و صورتش شکافته شد و به مکافات نگاه نامشروع خود رسید. وقتی زن از نظر جوان مخفی شد، او به خود آمد و دید خون از صورتش جاری است و به لباس و سینه اش ریخته است، با خود گفت: به خدا سوگند! خدمت پیامبر اسلام و می روم و این ماجرا را بیان میکنم.

هنگامی که چشم رسول گرامی اسلام نه به او افتاد و صورت خون آلود او را مشاهده کردند، فرمودند: چه


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 2/ 189.188 ؛ به نقل از: قضاوت های امیر مومنان / 88
2- یوسف / 25 -28.
3- یکصد موضوع، پانصد داستان 2/ 190 . 191؛ به نقل از: خزینه الجواهر 593.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه