هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 346

صفحه 346

حکایت 503: پرتوی از اخلاق نبوی (صلی الله علیه و آله)

روزی حضرت رسول علیه با عده ای در مسجد به صحبت مشغول بودند. کنیزکی از انصار از پشت سر نزدیک شد و جامه ی آن حضرت را به طور پنهانی گرفت. پیامبر علیه آن بزرگ رهبر اخلاقی جهان برخاست، گمان کرد با او کاری دارد. بعد از برخاستن کنیز چیزی نگفت، آن حضرت نیز به او حرفی نزد و در جای خود نشست. برای مرتبه ی دوم جامه ی ایشان را گرفت؛ ولی چیزی نگفت و همچنین تا مرتبه ی چهارم وقتی پیامبر و برخاست کنیز از پشت سر مقداری از جامه ی حضرت را پاره کرد و رفت.

مردم اعتراض کردند که این چه کار بود کردی، چهار بار پیامبر او را بلند کردی و سخن نگفتی خواسته ی تو چه بود؟ گفت: در خانه ی ما مریضی است مرا فرستاد مقداری از جامهی پیامبر را جدا کنم و به عنوان تبرک برای او ببرم تا شفا یابد تا مرتبه سوم که می خواستم کار خود را انجام دهم آن جناب گمان می کرد من کاری دارم، از طرفی حیا می کردم تقاضایم را به ایشان بگویم، بالاخره در مرتبه چهارم مقداری از جامه ی ایشان را چنانچه مشاهده کردید بریدم.(1)

حکایت 504: برتر از رسول!

روزی ابوالعیناء به صاعد بن مخلد گفت: ای وزیر! تو از رسول خدا برتری. گفت: وای بر تو! چطور برترم؟ گفت: زیرا خدای عزوجل به پیامبر با آن عظمت و شکوه فرمود:( ولوکنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حؤلک)(2)، حال آن که تو تندخوی و سنگ دلی؛ اما ما از گرد تو پراکنده نمی شویم!(3)

إن تکن فظا غلیظا لم یکن أمرک نافذ

لاین الناس و إلا تجد الناس قنافذ

حکایت 505: مزایای خلق خوش

حضرت زین العابدین عطا فرمود: روزی حضرت رسول و بعد از نماز صبح به مردم فرمودند: کدام یک از شما برای پیکار با سه نفر حاضر است؟ آنها سوگند یاد کرده اند که مرا بکشند. هیچ کس از اطرافیان چیزی نگفت. پیامبر فرمودند: گمان میکنم علی بن ابی طالب میان شما نباشد. عامر بن قتاده عرض کرد: یا رسول الله! دیشب از شدت ناراحتی و رنج خسته بود، برای نماز بیرون نیامد، اگر اجازه فرمایید به او خبر دهم، حضرت اجازه داد.

قتاده به علی خبر داد، به محض اطلاع گویا تمام ناراحتی های او برطرف شد، خدمت پیامبر آمد. حضرت فرمودند: سه نفر هم سوگند شده اند که مرا بکشند. با این که به پروردگار کعبه دروغ می گویند. علی یا عرض کرد: من به تنهایی آنها را دفع می کنم، اجازه فرمایید بروم لباس بپوشم. پیامبر علیه فرمودند: شمشیر و


1- پند تاریخ 2/ 190- 191.
2- آل عمران /195، ترجمه: اگر تندخو و سنگ دل بودی، از گردت پراکنده می شدند.
3- مکالمه ی قرآنی 1/ 33؛ به نقل از: معادن الجواهر و نزهه الخواطر2/ 230. نکته: این حکایت از مصادیق بذم شبیه به مدح است.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه