هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 352

صفحه 352

حکایت 510: شکل خواسته های دل

خواجه نظام الملک گفت: شبی در خواب دیدم شخصی زشت رو پیدا شد، نزدیک من نشست، به همین طریق عده ای با هیولایی زشت چنان بد منظر بودند که از بوی بد آنها نزدیک بود روح از بدنم خارج شود، هر کدام از دیگری زشت تر و بد بوتر بودند، با وحشت زیاد از خواب بیدار شدم. خوابم را برای کسی بازگو نکردم، شب دوم همان اشخاص ظاهر شدند، از دیدار أنها نزدیک بود قالب تهی کنم.

شب سوم از ترس به خواب نرفتم، بیداری به نهایت رسیده بود، خواب بر من غلبه کرد، باز همان اشخاص شب های گذشته را دیدم، ناگهان عدهای آمدند که زیبا صورت و زیبا سیرت بودند. هر یک از آنها که می آمدند یکی از زشت رویان بیرون می رفت تا تمام آنها رفتند و اشخاص زیبا جایشان را گرفتند. من از همنشینی آنها بسیار خرسند شدم. از آنها پرسیدم: شما کیستید؟ یکی از آنها گفت: ما صفات نیک توایم، آنها که رفتند صفات زشت تو بودند. اگر تو را تاب همنشینی با آنها هست مجالست شان را اختیار کن و اگر آنها را دوست نداری ما را به دوستی بگزین هر یک از ما و آنها مدت هم نشینی مان با تو تا ابد خواهد بود.(1)

نیک معلوم شود در محشر

نشود هیچ حال خلق دگر

پیش آید هر آنچه بگزیند

آنچه ز ینجا برد همان بیند

هر چه آن کدخدای دکاندار

سوی خانه فرستد از بازار

آنچه باشد به خانه ی خویشش

در شبانگاه آورد پیشش

هر چه ز ین جا بری نگه دارند

در قیامت همانت پیش آرند(2)

حکایت 511: زلیخا و پیروی از هوای نفس

هنگامی که حضرت یوسف به مقام سلطنت مصر رسید، چون در سال های قحطی عزیز مصر فوت شده بود زلیخا کم کم فقیر و کور شد، به همین دلیل بر سر راه می نشست و گدایی می کرد. به او پیشنهاد کردند خوب است از ملک بخواهی به تو عنایتی کند، سال ها به او خدمت می کردی شاید به پاس خدمات و محبت های گذشته به تو رحم کند؛ ولی باز او را از این کار منع می کردند که ممکن است به واسطه ی عشق ورزی و هواپرستی ای که نسبت به او داشتی تو را کیفر نماید.

زلیخا گفت: یوسفی را که من میشناسم این قدر کریم و بردبار است که هرگز با من آن معامله را نخواهد کرد. روزی بر سر راه او روی یک بلندی نشست. هروقت حضرت یوسف خارج میشد بسیاری از رجال و بزرگان مصر با او همراه می شدند. زلیخا همین که احساس کرد موکب یوسف نزدیک او رسیده گفت: منزه است خدایی که پادشاهان را به واسطه ی نافرمانی، بنده میکند و بندگان را بر اثر فرمانبرداری به مقام پادشاهی می رساند. یوسف پرسید: تو کیستی؟ گفت: من همان کسی هستم که از جان تو را خدمت می کردم و لحظه ای


1- پند تاریخ 2/ 208؛ به نقل از: مصابیح الأنوار / 272
2- سنایی غزنوی.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه