هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 362

صفحه 362

میداشت تا مراجعت فرماید. اتفاقا یک روز که افسار استر را به دست گرفته بود چند مسافر از خراسان آمدند، یکی از آنها پیش غلام آمد و گفت: میل داری من به جای تو غلام امام صادق علی شوم و تو به جای من صاحب اموال و ثروت من بشوی؟

غلام گفت: باید از حضرت تقاضا کنم و اجازه بگیرم شاید موافقت بفرماید. خدمت آن حضرت رفتم و عرض کردم: شما سابقه ی خدمتکاری مرا نسبت به خود می دانید. مدت زیادی است که نزد شما هستم. اگر خداوند از نظر مالی پیش آمد خوبی برای من ایجاد کند آیا جلوگیری می فرمایید؟ حضرت فرمود: من از خودم میدهم چه رسد که دیگری را منع کنم. غلام داستان مرد خراسانی و خواهش او را به عرض رسانید، حضرت فرمود: اگر تو نسبت به خدمت ما بی میل شده ای مانعی نیست؛ اما چون مدتی است پیش ما هستی تو را یک نصیحت میکنم آن گاه خواستی برای مختاری.

فرمود: روز قیامت رسول اکرم به نور جلال خدا چنگ می زند. علی نیز به حضرت رسول تمسک دارد، ائمه به امیر مؤمنان متمسک می شوند، شیعیان ما نیز به ما وابسته خواهند بود، هر کجا ما داخل شویم آنها هم وارد می شوند. غلام تأملی کرد و گفت: پس من از خدمت شما جایی نمیروم در همین خدمتگزاری هستم و آخرت را بر دنیا مقدم میدارم. بیرون شد تا تصمیم خود را به خراسانی بگوید، همین که چشم خراسانی به او افتاد گفت: از قیافه ی تو آشکار است که انقلابی پیدا کرده ای؛ زیرا با آن وضعی که رفتی برنگشتی. آن گاه غلام، سخن حضرت را نقل کرد و او را خدمت آن حضرت برد و دوستی و ولای خراسانی را قبول فرمود و به غلام نیز هزار اشرفی داد.(1)

آنان که شمع آرزو در بزم عشق افروختند

از تلخی جان کندنم از عاشقی واسوختند

دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله

و امروز اهل میکده رندی ز من آموختند

چون رشته ی ایمان من بگسسته دیدند اهل کفر

یک رشته از ژتار خود در خرقه ی من دوختند

یا رب چه فرخ طالعند آنان که در بازار عشق

دردی خریدند و غم دنیا و دیسن بفروختند

در گوش اهل مدرسه یا رب بهایی شب چه گفت

کسامروز آن بیچارگان اوراق دفتر سوختند(2)

حکایت 525: قدرت یک زن آلوده

امام باقر فرمود: زنی هرزه گرد با چند نفر از جوانان بنی اسرائیل برخورد کرد و آنها را با قیافه ی به ظاهر آراسته ی خود فریفت. یکی از جوانان به دیگری گفت: اگر فلان عابد هم این زن را ببیند فریفته اش خواهد شد. زن آلوده این سخن را شنید و گفت: به خدا سوگند تا او را نفریبم به خانه برنمیگردم.

هنگام شب به محل عابد رفت، در را کوبید و گفت: زنی بی پناهم، امشب مرا در خانه ی خود جای ده، عابد امتناع ورزید، زن گفت: چند جوان مرا تعقیب می کنند، اگر راهم ندهی آنها مرا اذیت خواهند کرد. وقتی عابد این


1- پند تاریخ 2/ 238 - 239؛ به نقل از: منتهی الامال 2/ 120.
2- شیخ بهایی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه