هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 368

صفحه 368

گفتند: چه جواب بگوییم پدر و مادرمان فدایت باد! فرمودند: اگر بخواهید شما هم می گویید تو هم موقعی آمدی که از قومت طرد شده بودی، ما به تو پناه دادیم، هنگامی آمدی که از قوم و خویشانت ترسان بودی، ما تو را تأمین دادیم، زمانی آمدی که تو را تکذیب کرده بودند ما تصدیقت کردیم.

در این هنگام صدای انصار به گریه بلند شد. عده ای از بزرگان آنها حرکت کردند و دست و پای پیامبر را بوسیدند و عرض کردند: از خدا و پیامبرش راضی شدیم، اکنون اموال ما را نیز میان آنها تقسیم فرما، به خدا قسم اگر بعضی سخنی گفته باشند نه از باب دشمنی و غیظ بوده، بلکه خیال کرده بودند مورد غضب شما واقع شده اند یا کوتاهی از آنها سرزده است، از گناه خود توبه کردند، یا رسول الله ! شما هم برای آنها طلب مغفرت فرما.

پیامبر فرمودند: خداوندا! انصار و فرزندان آنها و فرزندان فرزندانشان را ببخش. سپس فرمودند: ای گروه انصار! آیا راضی نیستید دیگران با گوسفند و متاع دنیا به وطن برگردند؛ ولی شما برگردید در حالی که در سهم و نصیبتان پیامبر او باشد؟ عرض کردند: چرا راضی شدیم.(1)

حکایت 530: کبر، خسرو پرویز را هلاک کرد

خسرو پرویز یکی از زمامدارانی بود که پیامبر اکرم مو برای او نامه نوشتند و ایشان را به اسلام دعوت کردند. هنگامی که عبد الله بن حذاقه نامه ی رسول خدا را به بارگاه خسرو رسانید پادشاه ایران دستور داد آن را ترجمه کنند، وقتی ترجمه شد، خسرو پرویز دید پیامبر اکرم و نام خود را بر نام او مقدم داشته است. این موضوع بر او گران آمد و نامه را پاره کرد و به عبد الله هیچ توجهی نکرد، همچنین از جواب دادن نیز خودداری کرد، وقتی این خبر به پیامبر ونه رسید فرمودند: خدایا! تو نیز پادشاهی او را قطع فرما.

پس از شکست یزدجرد، دو دختر از او اسیر شدند و آنها را به مدینه آوردند. زنان مدینه به تماشای آنها می آمدند، ایشان را وارد مسجد پیامبره کردند، عمر خواست صورت شهربانو را باز کند تا مشتریان تماشا کنند، شهربانو زیر دست او زد و به پارسی گفت: صورت پرویز سیاه باد، اگر نامه ی رسول خدا را پاره نمیکرد دخترش به چنین وضعی دچار نمی شد. عمر چون زبان او را نمی فهمید خیال کرد دشنام می دهد، تازیانه از کمر کشید تا او را بزند، امیر مؤمنان(علیه السلام)پیش آمد و فرمود: آرام باش! او به تو کاری ندارد، جد خود را دشنام میدهد،

سپس گفتهی شهربانو را برایش ترجمه کرد و عمر آرام گرفت.(2)


1- پند تاریخ 38/3 - 43؛ به نقل از: تفسیر برهان 114/2 .
2- پند تاریخ 45/3 - 47: ریاحین الشریعه 3/ 14. به نقلی دیگر، عمر خواست آنها را در معرض فروش قرار دهد حضرت امیر (ع) فرمود: دختران پادشاهان به فروش نمی رسند؛ اگرچه کافر باشند، به ایشان اجازه دهید هر کس را که خواستند از مسلمانان انتخاب کنند آن گاه به ازدواج آن شخص درآورده، مهریه ی او را از بیت المال از سهم همان مرد بپردازید. شهربانو را که به اختیار خود گذاشتند از پشت سر دست بر شانه ی امام حسین (ع) گذاشت و گفت: اگر به اختیار من است این مهر تابان را انتخاب کردم، پس با حضرت سید الشهدا ازدواج کرد و از آن بانوی محترمه حضرت زین العابدین (ع) متولد شد.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه