هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 372

صفحه 372

حکایت 533: اسکندر و دیوژن

همین که اسکندر (پادشاه مقدونی) به عنوان فرمانده و پیشوای کل یونان در لشکرکشی به ایران انتخاب شد، از همه ی طبقات برای تبریک نزد او آمدند؛ اما دیوگنس (دیوژن)، حکیم معروف یونانی که در کورینت به سر می برد، به او توجهی نکرد. اسکندر شخصا به دیدار او رفت. دیوژن که از حکمای کلبی یونان بود (شعار این دسته، قناعت، استغنا، آزاد منشی و قطع طمع است) در برابر آفتاب دراز کشیده بود. چون حس کرد جمع فراوانی به طرف او می آیند، کمی برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شکوه پیش می آمد، خیره کرد؛ اما هیچ فرقی میان اسکندر و یک مرد عادی که به سراغ او می آمد، نگذاشت و شعار استغنا و بی اعتنایی را حفظ کرد. اسکندر به او سلام کرد و گفت: اگر از من تقاضایی داری، بگو. دیوژن گفت: یک تقاضا بیشتر ندارم؛ من داشتم از آفتاب استفاده می کردم، تو اکنون جلوی آفتاب را گرفته ای، کمی آن طرف تر بایست!

این سخن در نظر همراهان اسکندر خیلی حقیر و ابلهانه آمد. با خود گفتند: عجب مرد ابلهی است که از چنین فرصتی استفاده نمی کند؛ اما اسکندر که خود را در برابر مناعت طبع و استغنای نفس دیوژن حقیر دید، سخت در اندیشه فرو رفت. پس از آن که به راه افتاد، به همراهان خود که فیلسوف را ریشخند می کردند، گفت: به راستی اگر اسکندر نبودم دلم می خواست، دیوژن باشم(1)

صائب، ز ناز دایه ی بی مهر، فارغ است

طفلی که با مکیدن انگشت، خو گرفت(2)

حکایت 534: تمنای گوشت!

شیخ اجل سعدی می گوید: بقالی(3) را در می چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط. هر روز مطالبت کردی و سخنان با خشونت گفتی. اصحاب از تعنت (آزار) وی خسته خاطر همی بودند و از تحمل چاره نبود. صاحبدلی در آن میان گفت: نفس را وعده دادن به طعام، آسان تر است که بقال (4) را به درم!

ترک احسان خواجه اولی تر

کاحتمال جفای بوابان(5)

به تمنای گوشت، مردن به

که تقاضای زشت قصابان (6)

حکایت 535: نصیحت زاهد!

گرمی هوای تابستان شدت کرده بود. آفتاب بر مدینه و باغها و مزارع اطراف مدینه به شدت می تابید.

در این حال مردی به نام محمد بن منکدر - که خود را تارک دنیا می دانست . تصادفأ به نواحی بیرون مدینه آمد، ناگهان چشمش به مرد درشت اندامی افتاد که معلوم بود در این وقت برای سرکشی و رسیدگی به مزارع خود بیرون آمده و به واسطه ی فربهی و خستگی به کمک چند نفر که اطرافش هستند و معلوم است کس و کارهای خود او هستند راه می رود.


1- داستان راستان 2/ 85 - 86.
2- صائب.
3- در برخی نسخه ها: قصابی.
4- در برخی نسخه ها: قصاب.
5- بواب: دربان.
6- گلستان / باب سوم، حکایت 8.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه