هزار و یک حکایت اخلاقی جلد 1 صفحه 378

صفحه 378

مأمون او را عفو کرد و مورد تکریم قرار داد. محمد شخصی با عزت بود و هیچ وقت تن به ذلت نمیداد. روزی غلامان ذوالریاستین که هیزم خریده بودند، غلام محمد را زدند و این خبر به او رسید. با چوب دستی از منزل بیرون آمد و فرمود: مرگ برایت از زندگی با ذلت بهتر است. مردم به کمک او آمدند و غلامان ذوالریاستین را زدند و هیزم ها را از آنها گرفتند.

این خبر به گوش مأمون خلیفهی عباسی رسید. مأمون دستور داد ذوالریاستین نزد محمد برود و عذرخواهی کند و حق را به غلامان او بدهد.

وقتی خبر آمدن ذوالریاستین را به محمد دادند، فرمود: باید روی خاک بنشیند، نه روی فرش. وقتی ذوالریاستین امد، تعارف کرد که بنشیند، اما او روی زمین نشست و روی فرش ننشست و از محمد عذرخواهی کرد و حق را به غلامان او داد.(1)

حکایت 543: عزت نفس سید رضی

ابواسحاق کاتب گفت: روزی پیش وزیر، ابومحمد مهلبی بودم، دربان وارد شد و برای سید مرتضی اجازه ی ورود خواست، وزیر اجازه داد. وقتی سید مرتضی وارد شد، برای احترام او از جا حرکت کرد و تواضع کرد و او را پهلوی خود روی تشک نشانید و پس از پایان گفت و گو، ایشان را مشایعت کرد.

ساعتی نگذشت که دربان برای سید رضی برادر سید مرتضی اجازه ی ورود خواست. در آن هنگام وزیر مشغول نوشتن نامه ای بود، یک مرتبه نامه را انداخت و مانند اشخاص وحشت زده از جا حرکت کرد تا از سید استقبال کند، پس دست او را گرفت و در جای خود نشانید و در مقابل ایشان با کمال ادب و احترام نشست و به گفتارش گوش می داد تا این که سید رضی از جا حرکت کرد و خارج شد، وزیر او را مشایعت کرد، پس از آن که بازگشت و مجلس کمی خلوت شد گفتم: اجازه می فرمایید از شما سؤالی بکنم؟

گفت: شاید می خواهی در مورد رفتارم سؤال کنی؟!گفتم: آری! گفت: چندی پیش دستور دادیم فلان نهر را حفر نمایند، سید مرتضی در محل آن نهر باغستانی داشت، سهمیه ی حفر او حدود شانزده درهم میشد، مدتی با من توسط چند نامه مکاتبه می کرد که از این مقدار تخفیف دهم، اما برادرش سید رضی اخلاقی غیر از او دارد، هنگامی که شنیدم خداوند به سید رضی نوزادی داده است طبقی با هزار دینار برای او فرستادم، قبول نکرد.

گفته بود: وزیر میداند که من از هیچ کس چیزی قبول نمیکنم. دو مرتبه برگراندم و گفتم: این وجه را برای قابله فرستادم، باز رد کرد و جواب داده بود: وزیر میداند که زنان ما نمی گذارند هنگام زایمان، زنان غریبه به آنها رسیدگی کنند، پیرزنهای خودمان از عهده ای این امور برمی آیند، آنها هم پول قبول نمی کنند. برای مرتبه ی سوم برگرداندم و پیغام دادم: پس میان طلاب تقسیم کنید.

موقعی این طبق رسیده بود که طلاب اطراف سید نشسته بودند و پیغام مرا به عرض ایشان رساندند. فرموده بود: اکنون طلاب حاضرند، هر کس هرچه می خواهد بردارد. هیچ کدام دست نزده بودند مگر یک نفر از


1- یکصد موضوع، پانصد داستان 2/ 259 - 260؛ به نقل از: سفینه البحار 317/1 .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه